۲ دیدگاه

رمان پینار پارت ۶۹

4.3
(122)

 

 

 

 

 

 

 

 

یگانه به طرف اتومبیلش دوید و خود را در آن انداخت.

حس می‌کرد هوا کم است…

داشت خفه می‌شد…

شیشه را پایین داد ولی بی فایده بود.

 

احساس می‌کرد تمام آدم‌هایی که آنجا هستند از ماجرای او و اردلان خبر دارند و الان با نگاهشان سرزنشش می‌کنند…

 

فضا برایش سنگین شده بود…

قلبش نا آرام می‌تپید… این بار از غم…

 

سوئیچ را چرخاند و اتومبیل را روشن کرد.

از بیمارستان که خارج شد و کمی دور گشت، کنار خیابان پارک کرد.

 

سرش را روی فرمان گذاشت و چشمه‌ی اشکش جوشیدن گرفت و بی‌اختیار گونه‌هایش را تر کرد…

 

حس می‌کرد احمقانه رفتار کرده….

حس می‌کرد مورد تمسخر واقع شده….

حس می‌کرد با احساسش بازی شده…

 

و نوک پیکان عامل همه‌ی این حس‌ها، به سمت اردلان گنجی نشانه می‌رفت.

 

– چقدر خرم که فکر کردم همه چیز مثل گذشته می‌شه….

که فکر کردم اونم مثل من هنوز همون احساسات‌و توی قلبش داره…

چقدر ساده و احمقم…

لعنت بهت اردلان گنجی…

لعنت بهت کامران گنجی…

 

لعنت به تو… یگانه… لعنت به تو که انقدر احق و ساده‌ای و اردلان می‌تونه با یه کلمه حرف افسار دلت‌و دست بگیره… لعنت بهت یگانه… لعنت….

 

می‌گفت های های می‌گریست به حال خودش.

 

با خوردن چند تقه به شیشه سرش را بلند کرد و تند تند اشک‌هایش را با مقنعه‌اش پاک نمود.

 

شیشه را پایین داد و با صدایی گرفته گفت:

 

– سلام جناب سروان، بفرمایید.

 

– مشکلی پیش اومده؟

 

– نه نه…

 

– پس لطفا حرکت کنید، اینجا پارک ممنوعه.

 

#پینار

#پارت263

 

 

 

 

 

 

 

اردلان که شب به خانه آمد و کسی را در سالن ندید، به اتاق پدرش رفت.

 

– سلام آقاجون.

 

پدرش مشغول کتاب خواندن بود.

عینکش را در آورد و گفت:

 

– سلام جناب دکتر، خسته نباشی.

 

اردلان اصلا حال و حوصله‌ی شوخی نداشت.

تمام فکر و ذهنش پیش یگانه بود.

 

– آقاجون یگانه رو دیدین از وقتی اومده؟

 

حاج سعید کتاب را بست و روی میز تحریر گذاشت.

 

– اتفاقا می‌خواستم همین‌و بگم منم.

از وقتی اومده به ناریه گفته می‌ره اتاقش، کسی هم مزاحمش نشه.

 

عصری هم نیومد با هم چای بخوریم.

یکی دو بار زنگ زدم به موبایلش که بیاد پایین ولی برنداشت.

 

ناریه که می‌خواست بره خونه، بهش گفتم قبل رفتن یه سر از یگانه بزنه.

رفت بالا و برگشت، گفت خانم گفتن حوصله ندارن می‌خوان استراحت کنن.

 

منم دیگه چیزی نگفتم.

تو خبر نداری چرا اینجوری شده؟

یعنی به خاطر حرفای عمه‌ته؟!

 

اردلان با آنکه خسته شده و کار زیاد توانش را برده بود، روی تخت پدرش نشست.

 

– آقاجون منم یه صحبتایی باهاتون داشتم.

گفتم قبل از اینکه کاری کنم اول به شما بگم باز دلخوری پیش نیاد.

 

یگانه خودش نخواست بهتون بگه، ترسید کاسه کوزه‌ها سر خودش بشکنه.

 

#پینار

#پارت264

 

 

 

 

 

 

 

حاج سعید با تعجب گفت:

 

– چی شده؟!

 

– موضوع شوهر عمه فاطمه‌س!

 

– حاجی؟ چیزی گفته به یگانه؟!

 

– به یگانه نه!

 

– پس چی؟!

 

– حقیقت اینه که، ما آب می‌خوریم توی این خونه، حاج آقا محمدی سریع تلفن دست می‌گیره به این و اون خبر می‌ده.

 

ابروهای پدرش در هم شد.

 

– یعنی چی؟! به کی چیزی گفته؟!

 

– تمام اتفاقات خونه‌ی ما کف دست حاج آقا کاویانیه.

یعنی الان شما اگه تو خوابتون هم به مشکل خوردین می‌تونین زنگ بزنین از کاویانی مشورت بگیرین!

کامل به مسائل و مشکلات ما واقفن ایشون!

 

– تو از کجا می‌دونی؟!

 

– من؟! من نمی‌دونستم اگه یگانه نمی‌گفت!

 

– خب کی به یگانه گفته؟!

 

– آقاجون حواستون کجاست؟!

یادتون رفته یگانه تو شرکت اون پسر قُزمیت کاویانی کار می‌کنه؟

 

– حامی بهش گفته حاج آقا محمدی اطلاعات خونه‌ی ما رو می‌ده دستشون؟

 

– کاش اینجوری گفته بود!

 

– شاباش می‌خوای مگه بچه؟! چرا انقدر تیکه تیکه حرف می‌زنی؟

درست بگو ببینم کی چی گفته به این دختر؟

چرا اینطور رنجیده که امروز حتی نیومده یه سلامی به من بکنه!

 

– صبح توی شرکت، حامی بهش گفته خبر داره از فوت کامران.

بعدم به یگانه گفته می‌دونی رسم گنجی‌ها چیه؟

چهارتا لیچار هم بار من کرده!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 122

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahan M
16 ساعت قبل

شبی عیدی میخام عیدی بده قاصدکی

خواننده رمان
16 ساعت قبل

کاش پارتش طولانیتر بود😔

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x