۱ دیدگاه

رمان پینار پارت ۸۶

4.2
(70)

 

 

 

 

 

 

 

اصلا برایش مهم نبود که آن لحظه چه حرفی از دهانش بیرون پریده حتی مهم نبود که حامی با خودش چه فکری در مورد آن ها می کند.

 

در آن لحظه فقط یگانه مهم بود و حال خوبش دست بی جانش را در دست گرفتم و گفتم:

-یگان یه حرفی بزن من خیالم راحت بشه حالت خوبه.

 

بالاخره حامی به حرف می آید بیشتر به سمت صندلی عقب خم میشود

-یگانه جان من دارم از استرس می میرم تو رو خدا بگو حالت خوبه این عوضی چه بلایی سرت آورده؟

 

اردلان دوباره نیاز دارد با خودش تمرین کند تا خشمش را فروکش کند مگر میشود در چنین موقغیتی باشد و آرام بگیرد؟

 

یگانه که ترس درگیری آن دو را دارد لبان خشکیده اش را تر می کند و آرام خوبیمی زمزمه می کند.

 

اردلان انگار با همین یک کلمه قلبش آرام می گیرد به اندازه ی کافی حضور حامی را در خلوت دونفره شان تحمل کرده است و بیشتر از این اصلا طاقتش را ندارد برای همین در عقب ماشین را می بندد ماشین را دور می زند و درست مقابل حامی که در سمت خودش را باز گذاشته می ایستد.

 

حتی نمی خواهد برای آرام کردن خودش دست به هیچ کاری بزند در یک حرکت خم می شود و یقه ی پیراهنش را در دست می‌گیرد باید خرخره ی این مرد را می جوید او حق نداشت عشقش را با نام کوچک آن هم با پسوند جان خطاب کند.

 

یگانه هنوز به طور کامل انرژی اش را به دست نیاورده بود از طرفی به خاطر وضعیتی که داشت صلاح می دانست از جایش تکان نخورد تا وضعیت را از آن که هست بدتر نکند.

 

 

 

 

 

 

 

 

به اندازه ی کافی امشب ابرویش پیش اردلان رفته بود و نمی خواست وضعیت را از این که هست بدتر کند.

 

اردلان رسما خون جلوی چشمانش را گرفته بود حامی را با یک حرکت از ماشین بیرون کشید.

 

او را محکم به بدنه ی ماشین کوبید و همان طور که دستش هر لحظه دور یقه ی پیراهن او سفت از میشد غرید:

-یه بار دیگه…فقط یه بار دیگه اگه اطراف یگانه ببینمت یا شمارتو روی گوشیش ببینم به خدا قسم مراعاتت رو نمی کنم و داغتو میزارم رو دل حاجیتون کریم خان.

 

این را گفت و بالاخره رضایت داد کریمی که نفس کم آورده بود و نزدیک بود خفه شود را رها کند.

 

یقه ی او را گرفت و کنار خیابان پرتش کرد معطل نکرد و سریع سوار ماشین شد دلش نمی خواست به حامی فرصت بلند شدن بدهد برای همین دوباره ماشین را به حرکت در آورد و سمت خانه رفت.

 

از آینه نگاهی به پشت سر انداخت حامی خم شده بود و در حال سرفه کردن بود بیچاره حق داشت حامی چنان یقه اش را چسبیده بود که گویی واقعا قصد خفه کردنش را داشت.

 

دوباره برگشت و به صورت یگانه نگاه کرد سرمش هنوز تمام نشده بود اما رنگ و رویش کمی بهتر شده بود.

 

-بهتری یگانه؟ چیزی نمی خوای؟

 

هنوز هم از دست این عشق سرکشش عصبی بود اصلا نمی فهمید وقتی او حضور داشت چرا باید به آدمی مثل سماواتی می گفت که زیپ لباسش را باز کند اما الان وقت مناسبی برای بحث کردن با او نبود.

 

پزشک بود و تحصیل کرده، حداقل این را می دانست که در این دوران چقدر اعصاب دخترها به هم میریزد و دوست نداشت یگانه را عصبانی کند.

 

-صندلی ماشین کثیف شد.

 

 

 

واقعا چطور یگانه می توانست با این حالش نگران کثیف شدن صندلی ماشین باشد؟

 

اردلان کلافه چشم هایش را در کاسه چرخاند و گفت:

-مهم نیست میرم روکش صندلی رو عوض می کنم الان میریم خونه لباساتو عوض کن برات هر چیزی که لازم داشتی هم خریدم که دیگه لازم نباشه بری بیرون.

 

این وقت شب به خانه برگشتنشان زیاد جالب نبود و ممکن بود حاج سعید را نگران کند آن هم وقتی که یگانه را با این حالت ببیند.

 

اردلان ناگهان یاد خانه ای افتاد که کامران به نام یگانه زده بود و مدت ها بود کلیدش در دست او بود تا به صاحب اصلی اش تحویل دهد.

 

اردلان می دانست که با برگشتن به خانه هم نگرانی پیش نمی آید اما دنبال فرصت بود تا با یگانه تنها شود و جلوی چشم حاج سعید نمیشد هر کاری که می خواهد را انجام دهد.

 

-یگانه به نظرت با این وضعیتی که داری درسته بریم خونه و آقاجون تو رو با این اینجوری ببینه؟

 

یگانه با خودش فکر می کند که مگر پریود شدن چیست که اردلان این گونه بزرگش می کند اما تازه به یاد می آورد که او از حال رفته و غش کرده است برای همین می گوید:

-اگه به نظرتون آقاجون اذیت میشه منو ببرید خونه ی خودم اونجا وسیله ندارم اما تا فردا می تونم داخلش سر کنم.

 

اردلان تازه دو هزاری اش می افتد و خانه ای را که یگانه برای نقل مکان کردن خریده بود به یاد می آورد اصلا دلش نمی خواست که یگانه به آن خانه برود در اصل نمی توانست او را در خانه ای که نمی دانست در چه محله ای است تنها بگذارد.

 

 

**شبتون بخیر🌹♥️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس ابی
3 ساعت قبل

دستت طلا ممنون عیدتم مبارک

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x