رمان گل گازانیا پارت ۲۴

4.3
(131)

 

گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا:

#پارت‌هشتاد‌وچهار

 

 

 

غزل با ناراحتی زمزمه کرد.

– من متوجه نیستم منظورتون چیه!

 

 

– منظور من واضحه… غزل تو چه بخوای چه نخوای، داری به سمت فرید کشیده میشی! تو چه بخوای چه نخوای، علاقه‌ی باور نکردنی به فرهام داری!

 

 

غزل بغض کرد و دستِ نازنین را فشرد.

– اما هیچ چیزی عوض نشده و نمیشه.

 

 

نازنین چشمک زد.

– تو دختر جوان و صد البته خیلی زیبایی هستی، یعنی میگی نمی‌تونی نظر فرید و جلب کنی؟

 

– اما دوست داشتنی که اینطوری به دست بیاد، چه ارزشی داره!؟

 

نازنین پوزخند زد.

– یعنی میگی برات مهم نیست فرید عاشقت بشه یا نه؟ یعنی حاضری این زندگی مشترک و نادیده بگیری دختر؟!

 

 

غزل چند ثانیه سکوت کرد و سپس از جایش بلند شد.

با بی‌قراری شروع کرد دور اتاق قدم زدن.

 

 

 

نازنین نفسی تازه کرد.

– میشه یبار تجربه کنی؟ بعدش نظر بده.

 

 

غزل متعجب نگاهش کرد.

– چیو تجربه کنم؟

 

 

 

نازنین بلند شد و با ذوق دستش را گرفت.

– بهت میگم خوشگله…

 

 

به دنبال حرفش با عجله از اتاق بیرون رفت و غزل راهم همراه خودش کشید.

 

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•°•

 

 

 

با نارضایتی خودش را در آیینه نگاه کرد و به موهایش دست کشید.

– یکم زیادی نشد؟

 

 

نازنین شانه بالا انداخت.

– بهت میاد… همین کافی نیست؟ دختر واقعا چهرت و خیلی باز کرد.

 

 

غزل سری تکان داد.

– بگیم ضرر نکردم. اما کاش رنگش انقد روشن نبود.

 

– دختر خوشگلم، نسکافه‌ای بهت میاد.

 

 

غزل لبش را گزید.

– بهتره فارغ از هرچیزی، از زیبایی که داره لذت ببرم.

 

 

نازنین با رضایت سر تکان داد و دستهایش را روی شانه‌ی غزل گذاشت.

– لباس چی؟ حتما لباسی و میپوشی که فرید میخره… نه؟

 

– من بیرون نرفتم.

 

نازنین با خنده دستش را در هوا تکان داد.

– حدس زده بودم. خب پاشو… سریع بریم، که تا شب بتونیم آماده بشیم.

 

 

با خستگی بلند شد و بعد از اینکه از آرایشگر تشکر کرد، مانتویش را پوشید.

 

– منکه خسته شدم، اما حقیقتا جرات مخالفت و ندارم.

 

نازنین چشمهایش را تنگ کرد.

– خوبه… از من بترسی خوبه برات، ترس عروس از خواهر داماد!

 

 

دست غزل را گرفت.

– دختر شرط می‌بندم اولین نقشه‌ی من، خودش به تنهایی نصف راه و طی می‌کنه.

 

#پارت‌هشتاد‌وپنج

 

 

 

در دلش شوق خاصی نشسته بود، به حرفهای نازنین امیدوار شده بود و برای عکس العمل فرید، لحظه شماری میکرد!

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•

 

 

 

بهناز خانم عینک مطالعه‌اش را پایین آورد و با دقت به غزل نگاه کرد.

 

چشم تنگ کرد و سری به تحسین تکان داد.

 

 

به نازنین نگاه کرد.

– دلم برات تنگ شده بود دخترم. آفرین مادر، آفرین.

 

 

غزل آرام خندید و نازنین رقص کوتاهی به نشانه خوشحالی کرد.

– گل کاشتم بهناز بانو، گل! میبینی عروست و چه لعبتی کردم؟

 

 

زن لبخندش به یکباره محو شد.

– اما نازی…

 

 

نازنین سوالی نگاهش کرد.

بهناز کتابی که دستش بود را روی عسلی گذاشت و مردد لب زد.

 

– یکم زیاده روی کردین دخترم. فرید ممکنه عصبانی بشه.

 

 

غزل به لبهایش دست زد.

– منم گفتم!

 

 

نازنین با بی‌خیالی سرش را بالا انداخت.

– فرید با من طرفه، شما نترسید.

 

 

غزل مردد زمزمه کرد.

– ان شاالله‌ که همینطوره.!

 

 

صدای سعید خان که برخاست، غزل با عجله سوی پله ها رفت.

 

– من خجالت میکشم، میرم پیش فرهام.

 

 

بهناز قهقهه زد و نازنین با خوشحالی سیبی از روی عسلی برداشت.

 

– من این پسر و عاشق غزل نکنم، نازنین نیستم بهناز بانو…

 

بهناز زیر لب زمزمه کرد.

– باور دارم.

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•

 

 

با بغض فرهام را در آغوش گرفت و به اتاق خودش رفت.

اتاق خودش بود، فرید مگر اصلا در آن اتاق می‌خوابید!؟

 

اصلا یک ساعت در روز و شب را آنجا می‌ماند!؟

 

 

بوسه روی سر فرهام نشاند.

– تو چرا نمیخوابی پسرم؟

 

 

خودش برای یک لحظه شوکه شد.

این روزها زیادی فرهام را، پسرش نمی‌خواند؟

 

 

لب گزید و حرفهای غزل به یادش آمد.

چشمهایش را محکم بهم فشار داد.

 

– من نمی‌خوام، من نمی‌خوام وقتی که راه رهایی پیدا کردم، چیزی از این زندگی گریبان گیرم بشه و خوشبختی منو از هم بپاشه!

 

 

صدای باز شدن در اتاق را شنید و به سویش برگشت.

 

 

فرید با خستگی سلام داد و موبایل و کیف پولش را روی تخت پرت کرد.

 

بدون اینکه سر بلند کند، گفت:

– اتاق فرهام بخواب، می‌خوام تنها باشم.

 

#پارت‌هشتاد‌وشش

 

 

بدون هیچ حرفی، اتاق را ترک کرد.

 

همینکه در را بست، حکم آزادی به اشک‌هایش داد و یکی پس از دیگری، گونه هایش را نشانه گرفتند!

 

 

حتی سر بلند نکرد که نگاهش کند!

می‌خواست نظر این آدم را جلب کند و عاشقش شود؟!

 

 

فرید مولایی که هر بار به خانه می آید، بوی عطر زن دیگری بر لباس هایش نشسته، عطری که تنها بویش، تمام زنانگی و جذابیت های غزل را زیر سوال میبرد و نشان میداد چه زن متفاوت و جذابی است!

 

چه زن کامل و امروزیست که قلب فرید را بعد از ریحانه، اسیر کرده است.

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•°•

 

 

نازنین با خوشحالی به فرید چشمک زد.

– خوشت اومد که سکوت کردی خان داداش؟

 

 

فرید متعجب نگاهش کرد و لقمه‌ای که در دستش بود را در دهانش گذاشت.

 

 

نگاهش به نازنین به قدری متعجب و سوالی بود که دخترک آب دهان قورت داد و با استرس زمزمه کرد.

– غزل دیگه!

 

 

فرید چایی برداشت ویک جرعه نوشید.

– غزل چی نازی؟

 

 

نازنین به مادرش نگاهی انداخت و موهایش را پشت گوش داد.

خدا را شکر کرد که پدرش همین چند دقیقه پیش، خانه را ترک کرده بود!

 

 

زبانی بر لبش کشید.

– دختره رو ندیدی تو دیشب؟ امروز صبح چی؟

 

 

– نه… دیشب توی اتاق فرهام خوابیده. الانم که نیومده پایین که ببینمش! مریضی چیزیه؟

 

 

بهناز گلویی صاف کرد.

– بهتره خودت ببینی پسرم.

 

 

فرید که متوجه شد چیز مهمی است، اخم کرد و از روی میز بلند شد.

 

– نمیتونید بگید که الکی عصبی نشم؟

 

 

نازنین هم سریع بلند شد.

– به دختره حرفی نزنی، ایده از من بود.

 

 

فرید سری با تأسف تکان داد.

– متأسفانه من زیاد از ایده های تو هیچ وقت خوشم نیومده نازی… مخصوصا وقتی اینطوری مظلوم میشی!

 

 

این را گفت و با عجله از پله ها بالا رفت.

بدون درنگ، در اتاق فرهام را گشود.

– غزل…

 

 

وقتی غزل را ندید، پوف کشید و اتاق را ترک کرد.

 

در اتاق خودشان را گشود و وقتی بازهم غزل را ندید، با تعجب زمزمه کرد.

– دوباره‌ گم و گور شده!

 

 

خواست از اتاق بیرون برود، اما با شنیدن صدای دوش حمام، توقف کرد و نفس آسوده‌ای کشید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 131

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
13 روز قبل

ببینم غزل میتونه فرید رو جذب خودش کنه یا نه ممنون قاصدک جان

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x