رمان کفر من تا دین تو پارت ۹۲

4.7
(29)

 

ساعتی بعد بی حوصله از قشقرقی که مردک دوزاری راه‌انداخته با سروشی که هنوز سگرمه هاش تو همه راه میفتیم طرف عمارت.

_میبینی هنوزم دارم پای کارهای هرمزان و میخورم. برا منفعت خودش راضی بود آکله ای مثل میترا رو به ریش من ببنده.

اونوقت میگی باهاش راه بیا.. دختره با هرکی رسیده یه دور تستش کرده اونوقت برا من تریپ عشق و عاشقی برداشته!؟

 

سروش مشکوک سری تکون میده و میپرسه..

_باور میکنی پرهام بعد دوسال برای قضیه میترا پاشه بیاد کارخونه؟!

عینک دودی رو برای آفتاب کم جون بعدظهری به چشم میزنم و پوزخندی روی لبم میشینه.

_فقط اون نبود اومده بود دق و دلی چند وقت پیشم در بیاره. انگارخبر نداری دو ماه پیش عمو جونت برای شراکت باهام قرار گذاشته بود.

 

متعجب نیم نگاهی بهم میندازه و  راهنما زده میپیچه جلوی عمارت..

_شراکت برای کجا؟!

_انگار یکی از سهامدارای بیمارستان براش شاخ شده اینم قمپوز در کرده سهامت و میخرم فقط قیمت بده ..

که اونم نامردی نمیکنه و قیمت ماورایی میده.

بعد یهو عموجونت یادش میاد یه خری بود یه زمانی ازش خوب سواری گرفتم حالا هم یه امتحانی بکنم.. شاید همونقدر خر باشه هنوز.

 

دروازه های عمارت باز میشه و سروش ماشین و میبره داخل..

_نگو که بهش دادی؟

_دیگه اونقدرا ک،سخل نیستم پسرجون.. ردش کردم حتی پیشنهاد سی به هفتاد هم داد که قبول نکردم برا همون آتیش گرفتن..

اون مردکم دیده با این معینی ها آبش تو یه جوب نمیره اینه که با پیشنهاد جذابی اون سهام، الان یک ماهه که فروخته شده به غیر و تا حالا طرف فقط وکیلش خودش و نشون داده.

یه جورایی دیگه حاکم مطلق اون بیمارستان لوکس و کوفتی نیست.

 

جلوی پله ها ترمز میکنه و پیاده میشم.

از صندلی پشت کت و کیفم و برمیدارم و منتظر سروش نمیشمو راه میفتم بالا..

خاتون و میبینم که با دیدنمون با لبخندی پیشواز میاد و خبری از پری نیست.

_ این دختره باز کجاست شما اومدی!؟

آهی میکشه و میگه..

_توی آشپزخونه ست دارم بهش آشپزی یاد میدم.

_بی خیال این هنرا بشو، در حد همون استقبال و جمع و جور کردن و نظافت همراهی کنه خیلی هم خوبه بیشتر از این انتظاری نیست.

دفعه بعد یهو به خودت میای که کل عمارت و آتیش زده و خوش شانس باشی چند تیکه لباسات برات بمونه.

 

خاتون لبخندی به حرفام میزنه و با نگاهی کم و بیش نگران به مسیر آشپزخونه چشم میدوزه، انگار دودل میشه از تنها گذاشتن دختره.

با رسیدن سروش مسیر راه پله ها رو میگیرم و سری به اتاقم میزنم دوش کوتاهی گرفته برمیگردم پایین که سروش و خاتون و پچ پچ کنان گوشه ای میبینم..

 

 

 

 

 

صدای صندل هام اونا رو از هم جدا میکنه مسیر کاناپه رو در پیش میگیرم و به سروشی که داره میاد اینطرف میگم..

_امیدوارم راپورت خبرای شرکت و نداده باشی.

_خیلی خاتون خوشش میاد خبری از اونا داشته باشه حالا بیام از دسته گلاشون هم تعریف کنم.!

لب تاب و باز میکنم و قرارداد جدید سفارش نخ و دوباره میخونم.. به نظر اکبری سفت و سخت آچمزشون کرده.

_چطوری سامی؟.. انگار همین الان از تو اتاق عمل اومدی بیرون.. به همون اندازه درب و داغونی.

 

بدون جواب سینی رو میزاره روی میز و قهوه هارو میچینه جلومون.

_قراره امشب چی به خوردمون بدی؟

_یکم دل و روده.. امشب خوش شانس بودی چند تیکه کبد هم بعد عمل اضافی اومد، مخصوص تو کنار گذاشتم.

تک خنده ی بلند سروش و با سرخوشی جواب میده..

_ای ول جدی جدی تو آشپزخونه یکی رو مُصلح کردیا..همیشه از مریضات کِش میری!

_همیشه که نه.. وقتایی که بخوام برای آدمی به مهمی تو آشپزی کنم. تو خیلی برام ارزشمندی سروش خان.

 

همینجور دارن یکه به دو میکنن ومن قهوه رو سر میکشم و ادامه قراردادو میخونم و چندتا پیامک هم میفرستم.

_نه جدی شام چی داریم؟ امروز اصلا نتونستم یه چیز درست و حسابی بخورم. اون از عربه که دنبال شکار بود، بعدم که پره…

در لب تاب و میبندم و نگاه چپی به سروش میرم. این بشر چرا دهنش چفت و بست نداشت که با دیدن نگاهم در دم صداش بریده میشه.

 

سامانتا ادامه میده..

_ نترس به نظر ضد ضربه میای. توپ بهت اثر نداره.

_ نه دیگه در اون حد قوی نیستم فوقش دوتا مشت اونم در حد نوازش دست های دخترونه، ولی تو خیلی خشنی مطمئنا از زیر دست تو جون سالم به در نمیشه برد.

خدا نکنه با یکی دشمنی کنی بدجور تو کاسش میزاری.. مهارت هات قبلا اثبات شده ست.

 

فنجون رو بدون نگاه بهشون برمیدارم و ته قهوه رو سر میکشم.

اوووم… باید بگم از این به بعد تو شرکتم این درست کنه.

_شانست شما تخصصم راست کار خودته متخصص دکتر زنان.. اگر روزی نه چندان دور افتادی زیر دستم مطمئن باش در حد کمال یه زایمان ترو تمیز و برات راست و ریس میکنم و جوری دولا نخ میدوزمت تا دیگه هوس ازدیاد نسل و از راه میانبر نکنی.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x