رمان ماهرو پارت 17

4.6
(83)

 

 

 

رسیدیم خانه هیچ بحثی بین ما رد و بدل نشد خاله مشغول اشپزی بود. فرشته را هم ندیدم. وارد اتاقم شدم لباس هایم را عوض کردم.

ماهان هم در پذیرایی مشغول انجام کاری در لپ تاپش بود که گفتم:

 

– چطوری؟ خستگیت در اومد؟ من الان شام هم اماده میکنم.

– مرسی فتنه خانوم. توام خسته نباشی.

 

لبخندی زدم و سری تکان دادم. با خاله شام شب را اماده کردیم. ایلهان و ماهان را صدا زدم میز را چیدم.

مشغول شام خوردن بودیم که خاله به ماهان گفت:

 

– ماهان خاله کی می خوای بری مامانت اینارو ببینی؟ حتما خیلی خوشحال میشن ببیننت.

ماهان سری تکان داد.

 

– چرا اتفاقا میخواستم اخر هفته برم ببینمشون گفتم به ماهرو بگم برنامشو اوکی کنه باهم بریم.

خاله لبخندی زد.

 

– منم میام دلم برای مامانت خیلی تنگ شده چند مدتی هست که ندیدمش.

 

ماهان رو به ایلهان گفت:

– ایلهان توام بیا همه باهم بریم!

 

تک خنده ای کرد و گفت:

– نیکی و پرسش؟

 

فرشته با توپی پر رو به ایلهان توپید.

– عزیزم من نمیتونم اخر هفته بیام برنامه چیدم بریم خونه مامانم اینا.

 

ایلهان اخمی کرد.

 

– خواستی برنامتو اوکی کن با ما بیا!چون منم خیلی وقت هست که خالمو ندیدم.

 

فرشته دست هایش را مشت کرد.

– باشه عزیزم سعیمو میکنم.

 

به زور چند لقمه غذا خوردم از جایم بلند شدم تشکری کردم خاله نگاهی به ظرف غذایم انداخت و گفت:

 

– چرا هیچی نخوردی ماهرو جان!؟

– خاله من سیر شدم خستم اگه کاری نیست برم استراحت کنم.

– نه عزیزم برو!!

 

همه چی دست به دست داده بود که حال منو خراب کنه. به اتاقم پناه بردم دیگر نای شنیدن خبر بد نداشتم. اولین بار بود از دیدن پدر مادرم ناراحت بودم.

 

اما این فرصت خوبی بود تا حقیقت را به ماهان بگوییم. احتمالا می توانستیم مشکل را با صحبت حل کنیم.

 

 

دیروز به خانه ی مادر و پدرم رسیدیم. خیلی خوشحال بودم که بعد چند مدت مادرپدرم را می دیدم. از پنجره به حیاط خانه سرسبز با درخت های بهارنارنج و پرتقال نگاه می کردم.

 

مادرم با دیدنم حسابی ذوق کرد و در آغوشم گرفت. در نهایت با دیدن ماهان کم مانده بود از حال برود. همان جا با اشاره بهشان فهماندم که فعلا راجب ایلهان چیزی نگویند.

 

فرشته نیامده بود و من از این بابت چقدر خوشحال بودم! می توانستیم نفس راحتی بکشیم.

امروز با مامان و خاله هماهنگ کرده بودیم که شب همه چی را به ماهان بگوییم.

 

به اتاقم رفتم از داخل گنجه لباس هایم یک لباس محلی شمالی پوشیدم. حسابی از این لباس های محلی خوشم می امد.

از پنجره اتاقم بیرون را نگاه کردم؛ ایلهان را تک و تنها داخل حیاط دیدم که سرش در گوشیش بود.

 

از فرصت استفاده کردم و پیشش رفتم و کنارش نشستم. نگاهی به من انداخت و لبخندی زد. اشاره ای به لباسم کرد و گفت:

 

– بهت میاد!

 

لبخندی زدم و تشکر کردم.

– ایلهان امشب دیگه همه چیز رو باید به ماهان راجب ازدواجمون بگیم. فرشته هم نیست خودمونیم راحت تریم.

 

اخمی کرد

– خیلی خب میگیم چندبار بگم من رو فرشته حساسم؟خوشم نمیاد چیزی راجبش بگی.

– وا ایلهان مگه چی گفتم من؟!

 

سکوت کرد. بحث را عوض کردم.

– میایی بریم دریا خیلی هوس کردم!!

خشک و جدی گفت:

 

– بریم!

 

از ته دلم خوشحال شدم و از جایم بلند شدم. چقدر خوب بود که می توانستم با ایلهان تنها بمانم.

 

 

 

کنار دریا بدون کلمه ای حرف قدم میزدیم. حس خیلی خوبی داشتم و احساساتم جریحه دار شده بود. دست ایلهان را به ارامی در دستم گرفتم.

ولی ایلهان گویا برق گرفتش دستش را از دستم بیرون کشید.

 

– ماهرو نمیفهمی یا خودت و زدی به اون راه؟! چند بار بهت بگم من فرشته رو دوست دارم نمیتونم بهش خیانت کنم؟!!

– ولی منم زنتم!!خیانت نیست. اون میدونه!

 

پوزخندی زد.

– خسته نشدی از این همه بی توجهی؟ هرکی بود تا الان از رو رفته بود ولی تو پررو تر از این حرفایی.

 

بغض گلویم را فشرد هر لحظه بیشتر تحقیر می شدم.

– بسه دیگه تو خسته نشدی اینقدر تحقیرم کردی؟ تو نمی فهمی من عاشقتم؟ اخرش میخوای چیکار کنی اول اخر من زنتم اصلا من برای این زنت شدم که ازت بچه دار بشم! تو چجوری میخوای به بقیه بفهمونی ما رابطه نداریم تا کی می خوای ادامه بدی؟! چطوری میخوای جواب مامانتو بدی؟!

 

ایلهان پوزخندی زد.

– خانوم دکتر در شان تو نیس منتمو بکشی که حاملت کنم!

 

قهقهه ای زد. از وقاحتی که تا به حال از او ندیده بودم٬ خجالت کشیدم. به زور جلوی خودم رو نگه داشتم تا جلویش گریه نکنم!

ایلهان نگاهم کرد و گفت:

 

– اونجوری نگام نکن. اومدی زندگیم رو خراب کردی انتظار داری ازت پذیرایی هم بکنم؟ و من یه تصمیمی گرفتم که هم به نفع تو باشه وهم به نفع من.!

 

فقط نگاهش کردم هیچی نگفتم منتظر بودم ببینم چه چیزی می خواهد بگوید.

 

– دو سه ماه دیگه به همه اعلام میکنم که توام مثل فرشته حامله نمیشی راحت از هم جدا میشیم. نه تو به مشکل میخوری نه من!

شکه شدم انگار یه سطل اب یخ رویم ریختن.

 

 

من در چه فکر و خیالی بودم و ایلهان در چه فکر و خیالی… دو بعد متفاوت بودیم. نمی دانستم چه بگویم. چه احمق بودم که با خودم فکر میکردم همه چی درست میشود.

عصبی نگاهش کردم و با تن صدای بلندی گفتم:

 

– نه من قبول ندارم! اصلا تو به چه حقی جای من تصمیم میگیری هان؟! منم اینجا ادمم؟!

مشتی به سینه اش زدم.

 

– من نمی خوام به کسی بگی که منم نازام مثل فرشته اصلا چجوری میخوای ثابت کنی به بقیه که من حامله نمیشم؟ ماکه اصلا باهم نخوابیدیم.

 

ایلهان محکم مشت هایم را درون دستش گرفت:

 

– مگه وقتی تو می خواستی زن من بشی به حرفای من گوش کردی؟ خودت تک و تنها تصمیم گرفتی!!

 

پوزخند عصبی زدم.

– ببین ایلهان تو اگه بخوای به کسی بگی که من نازام منم مثل تو میشم و به همه میگم که تو حتی دستت به من نخورده. اصلا نمیخوای از من بچه دار بشی. حتما به خاله میگم که قضیه چی بوده میدونی که خاله خیلی حساسه ازت خیلی ناراحت میشه که بهش دروغ گفتی!

 

عصبی به سمت دریا حرکت می کردم. ایلهان هم دنبالم امد. رفته رفته بیشتر در اب فرو میرفتم. ایلهان صدایم زد:

 

– بلایی سر خودت نیاری که حوصله دوا دکتر و این چیزا ندارم.

پوزخندی زدم.حتی حاضر نبود که وقتش را صرفم کند!

ایلهان گفت:

 

– عه خان داداشتم اومد.

از دور دستی برایش تکان دادیم. اما ماهان بدون ری اکشن خاصی به سمتمان می امد.

زمانی که رسید بدون هیچ دلیلی٬ مشتی محکم به صورت ایلهان کوبید.

 

شوکه نگاهشان کردم و ایلهان در اب افتاد.او هم کاملا شوکه به ماهان خیره شده بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…
اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
1 سال قبل

دمت گرم ماهان جووونم
حقش بود مرتیکه یه نقطه😍😍
مرسییی قاصدک جوونی😍😍💜

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل
سه



نیوشا
1 سال قبل

درود*
چی بگم والا😐 ماهرو نسخه خوب لاله••••
••••••• 🤔 😕😟😲

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x