رمان هیلیر پارت ۸۸

4.7
(59)

 

 

 

 

نگاهم کرد . پرسیدم:

 

– اینا رو ول کن! درد داری؟ من توی خونه مسکن قوی دارم، بیارم برات؟

 

نمیدونم جرفم چه ایرادی داشت که چشماش پر شد. با درد لبخند زد و چشماشو بست و با آه عمیقیی گفت:

 

– چقدر حس خوبیه!

 

اخمم باز شد و متعجب پرسیدم:

 

– چی خوبه روانی؟ این که درد داری؟

 

لب زد:

 

– نه! چشیدن طعم نگرانی های رویین خوبه! شیرینه، زود تر از عسل حالمو خوب می کنه!

 

باید الان اعصابم از این لوس بازی ها خورد می شد! باید برو بابایی می گفتم و فحش می دادم دو روزه منو علاف خودش کرده و از خونش می زدم بیرون!

ولی خوب بود!

حالم… حسم….

کلا خوب بودم!

 

 

 

دم عمیقی گرفتم و پرسیدم:

 

– بیارم مسکنو؟

 

سری تکون داد و گفت:

 

– پایین توی کابینت دوم توی یه قندون مفنامیک دارم. از اونا برام بیار، دو سوته دردو میندازه!

 

سری تکون دادم و بلند شدم، دستمو گرفت و گفت:

 

– رویین! تنهات گذاشته بودم تا فکر کنی، یه فرصت بهت داده بودم. از این به بعد محاله ولت کنم، بسه هرچی دو دوتا چهارتا کردی!

 

دستمو از دستش در آوردم و بی حرف راه افتادم، من این اجبارو دوست داشتم!

این که یکی مجبورم کنه به تحمل کردن چیزی همیشه از منفور ترین کارها بود که بهش شدید واکنش نشون می دادم ولی حالا….

مثل همیشه دلیار فرق داشت!

اجبارشم لذت بود!

 

رفتم سراغ جایی که ادرس داده بود، یه باکس دارو بود انگار.

زیر و روشردم تا قرصو پیدا کنم اما یه چیز دیگه پیدا کردم!

خون توی رگام یخ بست…!

 

 

 

مدیا از این چیزا خیلی داشت، بهش می گفت کاندوم!

لعنت!

برای چی باید توی وسایل دلیار کاندوم پیدا می کردم!؟

 

چشمم افتاد به مفنامیک اسید، برخلاف تصورم کپسول بود نه قرص!

با اعصاب تخمی و کله کیری باکس گذاشتم سر جاش، آب برداشتم و برگشتم توی اتاق.

دلیار با دیدنم سعی کرد نیم خیز شه، آبو گذاشتم کنار و دستشو گرفتم و کشیدم.

 

نشست و قرصو ازم گرفت.

 

عکس اون بسته از توی ذهنم پاک نمی شد.

نمی دوسنتم چه استفاده ای داره، لابد یه وسیله بی دی اس ام دیگه بود، البته منو اذیت نمی کرد درباره مدیا… نمیدونم.

 

 

دلیار گفته بود عشق دنیای اون با مال مدیا فرق داره…

بهم قول داده بود و حالا با پیدا کردن اون آشغال بین داروهاش…

هوفففف!

سگ شده بودم!

 

 

 

دلیار عجیب و غریب نگاهم کرد و گفت:

 

– چی شده؟

 

فقط نگاهش کردم و سری به نشونه نه تکون دادم. ابرویی بالا انداخت و گفت:

 

– پس این چه قیافه ایه؟

 

دم عمیقی گرفتم.

یاد رابطه های مزخرفم با مدیا افتاده بودم…

یاد زخمام…

یاد دردام …

یاد فریاد هایی که سعی می کردم خفه اشون کنم و مدیا جیغ می کشید داد بکش!!

 

– رویین؟

 

سر بلند کردم و زل زدم به خاکستر نگاهش و رک گفتم:

 

 

– کاندوم توی وسایل تو چیکار می کنه؟

 

 

 

 

داشت آب می خورد اما یهویی با تموم شدن حرف من تموم آب توی دهنشو پاشید بیرون و به سرفه افتاد.

 

بی حرف فقط نگاهش کردم که سرفه می کرد و سعی می کرد نفسش بیاد بالا.

بعد از یه مدت سر بلند کرد و گفت:

 

– چی؟

 

فقط نگاهش کردم.

لب زد:

 

– من هیچ وقت کاندوم نگه نمیدارم! مخصوصا توی این خونم! کجا پیدا کردی؟

 

گفتم:

 

– کنار این کپسولا.

 

یکم متفکر نگاهم کرد انگار داشت توی ذهنش می گشت دنبال این که کی و برای چی توی خونش کاندوم گذاشته.

یه آن اخماش باز شد و گف:

 

– بکشمت؟

 

 

 

 

اخم کردم.

دلیار گفت:

 

– اونا که کاندوم نیستن روانی! دستمال مرطوبن! توی هواپیما بهم دادن منم گذاشتم اون جا!

 

امکان نداشت. بسته بندیش دقیقا شبیه کاندوم بود.

 

دلیار ادامه داد:

 

– سواد که داری قربونت برم! روشو بخون ببین چی نوشته. هیچ مذکری بجز خودت پاش به این جا باز نشده. حالا چرا این قدر حساس شدی؟ گیرم که کاندوم بود! مشکلش چیه؟

 

با نفرت گفتم:

 

– گفته بودی تو فرق داری؟

 

عصبی شد و گفت:

 

– یعنی چی؟ نکنه فکر می کنی من آفتاب مهتاب ندیده و باکره ام؟ چه طرز فکر مسخره ای! اگر ملاکت باکره بودنه باید بگم متاسفانه من توی هفده سالگی با اولین دوست پسرم خوابیدم و به تخمم هم نبود بکارتمو از دست دادم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x