اشاره ای به سروشی که همچنان با ریشخند داره افخم و نگاه میکنه میرم، بعید نیست یه چرتی بگن و این پسر و آتیشی کنن که خوشبختانه چند ثانیه بعد بدون درگیری دنبالمون راه میفته..
_آشغال بی مصرف..
_منظورش از ملکه من بودم؟
ناخودآگاه دست سروش و بلند میشه تا سامانتا رو به بغل بگیره که چشم غره ای مهمونش میکنه..
_ای بابا چه سخته بخوای از راه دور اضهار لطف و مهربونیت و به جنس لطیف برسونی.
_چقدرم که امشب از طرف شما اضهار لطفت به جنس ظریف تراوش میکنه.
سروش کنایه اش رو نسبت به خواهر فرامرز رو هوا میگیره و قهقهه ای میزنه.
_هرچی جنس لطیف قبل تو سوتفاهم بوده عزیزم. در ضمن تو سیندرلایی لازم نیست از دهن یه انگل بشنوی ملکه ای تا باورت بشه میتونی پرنسس یه عمارت بشی.
تیکه ای باعث میشه ابروهام گره بخورن اما حتی شوخیهای سروش یا اون القاب دختر پسندشم باعث نشد تا صورت درهم سامانتا باز بشه.
با دور شدن از محوطه دید افخم وارد جمع مهمونی میشیم که دستش و میکشه اما محکمتر از قبل نگهش میدارم.
_حتی فکرشم نکن..
نگاهم میکنه و میتونم سردرگمی و شک و توشون ببینم.
_فک کنم وقت شامه بیاین بریم ببینیم این جماعت کویر نشین چی تو چنته دارن.
_من اشتها ندارم.. میشینم اینجا تا بیاین.
_بیخود.. صبحانه و نهارت و که یکی میکنی شامم نخور تا ضعف کنی بیفتی رو دستمون.
غرغر کنان دنبالم میاد طرف میز سلف.. همهمه از خود جمعیت بیشتره و انگار تا ما با افخم سروکله میزدیم، خوشبختانه عده ای از خودشون پذیرایی کردن و دور میز خلوته .
_من دیگه پشت دستم و داغ میکنم با شما مهمونی نمیام.
سروش بشقابی به دستش میده..
_اوا چرا خواهر؟
_انگار انتظار من از جشن و ضیافت با چیزایی که شما بهش برچسب مهمونی میزنین زمین تا آسمون فرق داره.
سروش اول از همه میره سراغ غذای دریایی ، چیزی که عاشقشه و برای شروع چندتایی میگو میکشه تو ظرفش.
_خوردن و نوشیدن و رقصیدن و باز نوشیدن و خوردن، دیگه اینوری و اونوری و منو تو نداره.
به خودش باشه هیچی برنمیداره پس بشقابش و میگیرم بی اعتنا به نگاه چپی که بهم میندازه به سلیقه خودم از هر چیز مقداری برای هردومون میکشم.
خاتون و ترنج نبود
دستت درد نکنه.ممنون قاصدک جونم.😍