چهره اش به سفیدی میزنه و اینم که تو زرد از آب در اومد..
و حالا وقتشه..
حرصی دستم و بالا میارم و نمادین و ناگهانی چنگی به جلوی صورتش میندازم و مطمئنا با قیافه خبیثانه و دماغی که چین دادم صحنه اکشنی درست شده که یهو عقب میپره واین بار اوقاتی پیش میاد تا دورهم کِرکِر کنیم و با رضایت خاطر بسیار بلاخره ماتحت نازنین و به زمین میکوبه و صدای آخش بلند میشه.
دارو ندارش از اون چاک بلند روی ساق پاش ریخته بیرون و خدا رو شکر جلوی ورودی کسی..
خب حالا دو سه نفری رو زیر چشمی دیدم که مات ما و صحنه اکشنمون شدن، هرچند فکر نمیکنم زیاد براش مهم بوده باشه کی چی میبینه وگرنه همچین چاکی رو برای پرهیزگاری و قایم کردن زیبایی هرچه اون زیر هست، نزاشته بود.
قدم جلو کشیده رو عقب میام و ریلکس از کیفم آینه جیبیم و در آورده و جلو صورتم گرفته و نمایشی دستی به گونه هام میزنم.
_نازنین چرا وسط سالن نشستی؟!
_این دختره دهاتی نفهم باعث….
سرفه مصلحتی فرامرز و دست میندازه دور بازوی دختر جون و با تاسف و خجالت میگه…
_اهم.. شرمنده خانم دکتر فکر کنم خواهر زادم یک مقدار زیاده روی کرده.
_اما این زنیکه …
_بسسسه… تمومش کن.
ابرویی بالا میدم.. خانم دکتر؟ از کی تا حالا! خواهر زاده!
_بریم عزیزم؟
دست هامرز دور بازوم میشینه و از چهره و نگاهش ، اینکه از کی اینجا ایستاده و ناظر چه چیزی بوده هیچی مشخص نیست.
اوه اینم داره ناپرهیزی میکنه..
با سری کج کرده لبخند جذابی که میگه درد و مرگه عزیزم به روش میزنم که با چشمای ریز کرده متوجه منظورم میشه اما کم نمیاره ادامه نقشش و جلو تماشاچیها میره.
_حالت خوبه؟ چیزیت نشد؟
_خوبم.. توی بیمارستان با همه نوع بیماری سروکار داریم چیز تازه ای نیست.
چین های کنار چشمش و رد میکنم و به طرف صورت قرمز دخترجون و برادر مبهوتش میچرخم.. چیه مگه دیوونه ها شاخ و دم دارن بقیه ندارن!
_عذر میخوام اما خواهر زاده شما از مشکلی رنج میبرن؟
_اووو… نه.. فقط سوتفاهم..
بازوی خواهری که به شدت از بین انگشت هاش کشیده میشه ادامه صحبتش رو هوا میمونه..
ممنون قاصدک جان خوبه امروز سه تا رمانو پارت گذاشتی🌻🙏