اتومبیل که مقابل ویلا توقف کرد ، ساواش پوف کشید
_ دریا طوفانیه ، نزدیک آب نرو
دخترک کولهاش را چنگ زد و همانطور که غرغر میکرد پیاده شد
_ پس چرا منو به زور آوردی اینجا؟
باد خنک میان موهایش پیچید
بدون نگاه به دریا پلههارا بالا رفت و با صدای بلند گفت
_ من اتاق بالا رو برمیدارم
ساواش با جدیت سر تکان داد
_ نخیر ، برو اتاق پایین
بالا سیستم گرمایشیش مشکل داره
لادن با اخم روی پله ها ایستاد
_ پتو هست!
_ نزدیک صبح یخ میکنی ، لجبازی نکن
دخترک کلافه پوف کشید
_ اونجا اتاق مامان باباته!
ساواش اخم کرد
_ خب؟!
لادن کولهاش را پشتش انداخت و با چهره جمع شده سر تکان داد
_ مامانت بفهمه من رفتم تو اتاقش تو رو آتیش میزنه!
شایدم دوباره قلبش بگیره
از من گفتن بود
ساواش با حرص صدایش را بالا برد
_ لادن!
لادن بی توجه به او وارد اتاق شد و از لجش کوله را روی زمین پرت کرد
هرکدام از لباس هایش را یک سمت انداخت و با شلوار لی خودش را به شکم روی تخت انداخت
ساواش با تاسف نگاهی به اتاق انداخت و بالای سرش ایستاد
_ پاشو
بی حوصله غر زد
_ خستم! هیچی رو جمع نمیکنم
_ پاشو بهت میگم
_ خودت جمع کن! از نظر من همینطوری خوبه
ساواش بازویش را کشید و به لیوان شیرموز اشاره زد
_ اینو بخور
لادن با مکث نگاهش کرد
_ چرا اینطوری شدی؟
ساواش با دست دیگر دکمه های پیراهنش را باز کرد
رانندگی و غرغرهای لادن خستهاش کرده بود
_ چطوری؟
_ عجیب! تو راهم هرچی گیرت اومد ریختی تو شکمم ریختی
خدا خیرت بده نویسنده اینم شد پارت بعد از این همه وقت بدتر اعصاب خورد کن میشه