رمان از کفر من تا دین تو پارت267

4.5
(91)

 

 

کیانمهری که توی صفحه های مجازیش مثل یک اسطوره جذاب میدرخشید و روی سن خدای دخترای رویا پرداز بود، حالا برای دادخواست طلبش همراه پدر بزرگ و افرادش توی خیابون صف کشیده بودن و بدون اجازه اش حتی حرف هم نمیزد.

زمانی منم رویا پرداز بودم اما نه روی سن دیده بودمش نه صدای جادوییش و از ورای میکروفن شنیدم بلکه با نجواهای عاشقانه و استادانه اش روزگار میگذروندم.

 

هوای کابین با حالت نیمه خوابیده ای که داشتم نفسم و تنگ میکرد و هجوم احساسات باعث بهم ریختگی روانم میشد.

کس و کارای من دنبالم بودن و تنها یک مرد بین ما قرار داشت.

 

میدونم هیچکدوم از دو طرف از چیزی که طلب دارن دست نمیکشن و دعا میکنم امشب و خدا ختم بخیر کنه.

همیشه همین بود تمام اوامر خان بی چون و چرا اجرا میشد و این سرکشی اصلا به مزاقش خوش نمیومد.

_پس میدونی کیم.؟ از اصل و نسبم خبر داری اما فکر کنم از مال و اموالم بهتر خبر داری..

به هر حال آقا، بهتره توی روشنایی روز و جای دیگه دنبال چیز میزای گمشده تون بگردین اونم نه درِ خونه این و اون.

 

سهراب با خشم و عصبانیت قدمی جلو میزاره و نفسم بند میره.. دست آقا بزرگ بالا میاد و مانع پیشرویش میشه.

زمزمه ای که بینشون رد و بدل میشه و گوش هام تشخیص نمیدن و کلام آخر..

_ببین پسر جون تا اوضاع از این بدتر نشده بهتر کوتاه بیای جرمت و بیشتر نکنی..

میدونی که تو هیچ حقی نسبت به اون دختر نداری و قیم قانونیش منم. اگر تا حالا خواستم با گفتگو موضوع و حل و فصل کنم دلیل نمیشه برای من دور برداری.

 

دست هایی که هامرز به پشت رسوند و مشت شد نشون از عصبانیت و خشم زیادش داشت اما مطمئن بودم روی چهره یه نگاه خنثی و نیشخند اعصاب خورد کن داره.

_نخواستم به خاطر شیر پاک خورده ای مثل هرمزان بهت سخت بگیرم.برای نون و نمکی که خوردیم احترام قائل شدم اما از این به بعد منتظر پیامدهای کارت باش.

 

سکوت جمع بعد خط و نشون خان و سری که بالا بردم تا اوضاع و بسنجم.. اشتباه نمیکردم چرخش نگاه آقا بزرگ طرف ماشین و خیره گی نگاهش نفسم و بند آورد..

میخوابم روی صندلی و وحشت زده ام.. میدونست اینجام به خدا که میدونست. اصلا نصف حرفاش و به در گفت تا دیوار بشنوه..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

مرسی و ممنون و متشکر قاصدک جونم 😘قیم دختر ۳۰ ساله!!!?من کوتاه نمیام😊

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x