رمان آناشید پارت 3

4.4
(121)

 

 

 

با انگشتانش بازی می‌کرد و ناخن‌های کوتاهش را در گوشت کف دستانش فرو می‌برد. سوال‌ها در سرش پشت هم ردیف شده بودند. این مرد هر لحظه بیش‌تر تعجبش را برانگیخته می‌‌کرد.

 

کنجکاوی‌اش در مورد علت خواستن این‌ بچه را بی‌خیال شد. صحبت از پول شده بود. چیزی که آناشید شدیداً نیازمندش بود. اما باید سوالات مهمی که برایش پیش آمده بود را می‌پرسید. باید می‌دانست قرار است این ماجرا چگونه پیش برود.

 

امیرحافظ می‌خواست حرکت کند اما با شنیدن صدای او که گفت:

 

– حاج آقا؟

 

مکث کرد و بدون این‌که نگاهش را سمتش برگرداند پاسخ داد:

 

– بفرمایید؟

 

– ببخشید ولی چه‌‌طوری وقتی… وقتی پدر این بچه ایران نیست قراره آزمایش DNA گرفته بشه؟

 

امیرحافظ همان موقعی که آن پیشنهاد را داد، فکرش را کرده بود.

 

– می‌رم خونه‌اش‌. بالاخره یه تار مویی، مسواکی، چیزی می‌تونم ازش پیدا کنم دیگه.

 

سرش را تکان داد. تا همین‌جا هم آینده‌اش را نابود شده می‌دید. با خودش فکر می‌کرد ” آب که از سرم گذشته، چه یه وجب، چه صد وجب. حداقل با این پول می‌تونم… می‌تونم شرایطو‌ درست کنم”.

 

امیرحافظ خشک و سرد گفت:

 

– خانوم اگر نمی‌خواید حرفی بزنید، راه بیفتم.

 

با خجالت سر بالا گرفت. به نیم رخ مرد خیره شد.

 

– شرایط جسمی یه زن باردار، روز به روز بیش‌تر تغییر می‌کنه. من نمی‌دونم چه‌جوری دو سه ماه دیگه باید رشد شکمم‌ رو توجیه کنم و چه جوابی به مامان و داداشم بدم. از طرفی… از طرفی می‌دونید که… یعنی منظورم اینه حتماً شما بهتر از من به مسائل دینی آگاه هستید. زن باردار مگه می‌تونه به عقد کسی در بیاد؟

 

دوباره زیر گریه زد. امیرحافظ با کلافگی دست بین موهایش برد و محکم آن‌ها را کشید. آناشید بعد از چند ثانیه گفت:

 

– شما حتی اگر خواستگاری منم بیاید، چون محرمیتی وجود نداره، باز این بین حیثیت من پیش خانواده‌م می‌ره! می‌گن… می‌گن وقتی محرمتون نبودم چه‌جوری… چه‌جوری این اتفاق افتاده!

 

دست‌هایش را روی فرمان گذاشت و جوابش را داد:

 

– شما یه مدت به عنوان پرستار میای خونه‌ی ما و از مادرم مراقبت می‌کنی‌. برای بقیه‌ش هم بعدش فکر می‌کنیم. مسئله‌ی محرم شدن هم حل می‌کنم. اما من دیگه امروز زیادی شوکه شدم، فعلاً عقلم به جایی قد نمی‌ده.

 

– حاج آقا من… من واقعاً می‌ترسم. اگر رسوا بشم و…

 

– لااله‌الاالله! خانوم محترم، مرده و قولش، دوباره می‌گم که حساب من از حسین جداست‌. قول دادم کمکت کنم، پس سر قولم وایمیسم.

در وهله‌ی اول چون بچه‌ رو می‌خوام و بعدش چون خودمو در قبال گندی که برادرم زده مسئول می‌دونم.

 

 

برای راحت کردن خیال آناشید گفت:

 

– وگرنه نه مردی‌ام که دنبال هوا و هوس باشم، نه توی این دو سه ساعت یهویی عاشق شما شدم! قرار نیست بینمون هیچ اتفاقی بیفته. بچه‌ که به دنیا اومد و صحیح و سالم تحویلم‌ دادیش، شما رو به خیر و ما رو به سلامت!

 

 

 

نزدیک محله‌ای شد که آدرسش را از آناشید گرفته بود. آناشید سکوت طولانی میانشان را شکست.

 

– حاج آقا می‌شه لطفاً همین‌جا نگه دارید؟ ببخشید ولی… ولی درست نیست من توی ماشینتون و کنار شما دیده بشم.

 

راهنما زد و کنار خیابان ترمز کرد. با اخم‌هایی که صورتش را بیش از اندازه جدی نشان می‌داد گفت:

 

– این‌که قراره بیام خواستگاریت چی؟ بد نیست؟ بد نیست که بیام توی محلتون؟ الان بده؟!

 

آناشید هول شد. لبش را گاز گرفت.

 

– ببخشید ولی خب اون موقع فرق داره. اگر الان یکی منو ببینه که از ماشین شما پیاده می‌شم…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 121

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…

دسته‌ها