رمان از کفر من تا دین تو پارت284

4.3
(99)

 

 

گرگ و میش ها هوا انقدری روشنایی داشت که دو مردی که توی ماشین روبه روی آپارتمان حواسشون بهم هست و ببینم.

شال بلند و پهن و بیشتر روی صورتم میکشم و دو دلم با سروش تماس بگیرم یا نه.. هرچند حتما تا الان این دو نفر خروجم و از آرایشگاه اطلاع دادن.

 

هوای سرد لرزی به تنم میندازه و من بالا پوش مناسبی برای پوشیدن برنداشتم.

با بوق بلند و جووووون کشداری که دو سرنشین مرد مزدا سوارِ رهگذر نثارم میکنن باعث میشه پشیمون بشم از ایستادنم و فشار دستم روی شماره سروش برای تماس شدت بیشتری بگیره.

_کی گفته با این سرو وضع کنار خیابون وایستی!؟؟

 

چنان سرم بالا پرتاب میشه که قشنگ چندتایی از مهره های گردنم جابه جا میشن و صدای ناله شون و به گوش می رسونن.

_هامرز!؟

 

و آیا این من بودم که فاصله دو متری رو به صفر رسوندم و خودم و انداختم توی بغلش؟!

 

و بازهم آیا من بودم که دست هام دور گردن قطورش گره خوردن و ازش آویزون شدم!؟

 

و آیا چه میشه گفت که این یکی بدتر از حرکت های اولم نیست اما آبرو برام نزاشت وقتی بی‌اختیار و خیلی تابلو مشامم و از عطر تن و زیر گلوش چاق کردم!؟

 

انگار تنها من نبودم که توی شوک اندام های ماهیچه و مفصل که از عقل پیشه گرفته بودن، مونده بودم بلکه این مرد یکه خورده اما محکم برجا ایستاده هم هنگ کرده از رفتارم چند ثانیه بی حرکت برای هضم این میزان از دیوونه بازیم صامت موند و وقتی بلاخره عقل هلک هلک متحیر خودش و آپدیت کرده خجالت زده خواستم خودم و عقب بکشم که دست های بزرگ و بازوهای مردونه دورم حلقه میشن و من و سر جام فیکس میکنن.

 

خجالت زده لب و بین دو ردیف دندون اسیر میکنم و چشم روی هم میبندم.

_چه استقبال جذابی.. اما بازم حق بیرون اومدن نداشتی.

صدای بم و خشدارش و میتونستم به واکنش تارهای صوتیش که منشأش تغییر احساسات مردونه اش باشه ربط بدم؟!

 

بلاخره علارقم میلم وقتی تلاشم و برای جدا شدن از بغل گرمش میبینه گره دست هاش و شل کرده تا با دستپاچگی عقب بکشم و وای خدا چند نفر شاهد خل بازی من بودن؟

دو مرد تو ماشین! زن و مردی که دارن از روبه رو میان یا زن سر پنجره ساختمون روبه رو..!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان بلو

خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
1 ماه قبل

سلام قاصدکی خوبی عزیزدلم مرسی بابت پارتگذاری🥰🥰😘
آخخخخ جون پس بالاخره سامانتا خانوم هم یه حرکتی کردن حالا باشد از این سوپرایز قشنگ واقعا چه کیف کردم😁🤩ممنون از نویسنده ی عزیز واقعا قلم بی نظیر دارن جملاتو بابیانی متفاوت وپیچیده ودرعین حال بسیار جذاب بیان میکنه قلمش پایدار فقط اگه لطف کنه یکم پارتارو زیاد کنه ممنونم میشم به هر حال از هر دوتون سپاسگزارم😘😘😘❤️💓💓

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Batool

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x