رعد و برق لعنتی… گونه هایم از خجالت آتش گرفت!
سریع از پنجره فاصله گرفتم و پرده را هم کیپ تا کیپ کشیدم.
و لحظه ی آخر تنها چیزی که توانستم ببینم، قدمی بود که امیرخان جلو گذاشت و نگاه نگران و کمی شیطان شدهاش بود که به سرم دوخته شد!
لعنتی… مچم را در حال دید زدنش گرفته بود!
_♡_
-میگه میتونم شب اینجا بمونم بارون میاد و رانندگی تو این هوا خطرناکه.
با جمله ای که گلی گفت، شوکه ماگ چاییام را کنار گذاشتم و نگاهم را بین او و نصیر چرخاندم.
-چی گفتی؟!
لب هایش را به هم فشرد و با حالت معذبی تکرار کرد:
-نکه بارون خیلی شدیده میخوان ا..اینجا بمونن خانوم!
چشم هایم از حرص باریک شد و نگاهم را به نصیر دوختم تا مخالفتش را ببینم اما برعکس تصورم زمزمهوار گفت:
-رعد و برقم میزنه… بنده خدا حق داره!
-بنده خدا حق داره؟ هه… واقعاً باورم نمیشه!
-خانوم…
دستم را مقابل نصیر گرفتم تا ادامه ندهد و عصبی به سمت ورودی راه افتادم.
در عین حالم تمام سعیام این بود به اینکه چطور امیرخان توانسته اِنقدر زود افراد رادان را قانع کند، فکر نکنم!
خدا او و زبان بازی هایش را لعنت نکند!
همین که پا به ایوان خانه گذاشتم، در کسری از ثانیه خیس شدم و رعد و برق هایی که هر لحظه آسمان را تاریک و روشن میکرد کمی از شدت عصبانیتم را کاست.
از داخل خانه آنقدر وحشتناک به نظر نمیرسید و خب اینطور که بوش میآمد خیلی هم بی راه نگفته بودند و وضعیت برای رانندگی در جاده مناسب نبود!
البته این افکار فقط تا قبل دیدن امیرخان بودند!
چراکه به نظر نمیرسید آن مردی که با خیالی راحت دست به سینه به ستون تکیه داده و مستقیم به آسمان زل زده بود، از این جور چیزها هراس داشته باشد!
چنان به آسمان خیره شده و محکم ایستاده بود که به نظر میرسید توان فرمان دادن به هر چیزی در دنیا را دارد… حتی به آسمان غرش گر!
خرید فایل کامل رمان شالوده عشق
•نسخه کامل ، اصلی و بدون سانسور میباشد
•فایل همراه با عکس شخصیت ها است
•هزینه تهیه اشتراک ۳۹ تومان است
-امیر
با صدایم آرام به سمتم چرخید.
پیراهنش خیس شده و به سینهی ستبرش چسبیده. بود آب از سر و رویش چکه میکرد و وقتی که شروع به حرف زدن کرد:
-چرا اومدی بیرون؟ مریض میشی.
صدای به شدت گرفتهاش ابروهایم را درهم کرد.
خیلی کم تا یک سرماخوردگی جانانه فاصله داشت.
-بیا اینجا.
به قسمتی که از بارش وحشیانه باران در امان بود اشاره کردم و همین که دنبالم آمد و با یک قدم فاصله مقابلم ایستاد، خودم را فحش کش کردم.
کاش خیس میشدیم اما در این فاصله و نزدیک به او جذابیت نفس گیرش قرار نمیگرفتم!
سرتاپایش خیس بود اما ظاهرش در حد مرگ زیبا، مردانه و پر از قدرت بود.
پر از حسی که داشتم فراموشش میکردم… پر از حرارت و مردانگی!