نگاه نگرانش به پنجره بود … که آوش اون رو مخاطب قرار داد :
– پروانه حالت خوبه ؟!
سر پروانه به سرعت برگشت به سمت آوش … پاسخ داد :
– خوبم ! کمی خسته ام !
سعی کرد لبخند بزنه ! آوش هوومی متفکرانه کشید :
– حق داری ! … بهتره شما رو برسونم منزل ! آهو جان ؟ …
عمه توران با چشم هایی دریده از وحشت و ناباوری … گفت :
– میخوای آهو رو ببری خونه ؟ … آهو باید پیش شوهرش باشه !
نگاه آوش تیز و هشدار دهنده شد … خواست پاسخ تندی به عمه اش بده، که آهو پیش دستی کرد :
– آوش جان … به نظرم من بمونم بهتره !
و با نگاهی پر از خواهش به سمت برادرش … .
آوش نفس عمیقی کشید :
– هر طوری میلته خواهر جان ! … پروانه بریم !
کلماتش راحت و خودمونی بودند . دیگه جلوی دیگران حتی سعی نمی کرد فاصله ای با پروانه حفظ کنه ! پروانه وزنه ی سنگینِ نگاه توران رو روی خودش احساس می کرد … . با لحنی خجالتی رو به فرخ گفت :
– دعا میکنم حالتون بهتر بشه !
آوش باز هم شونه ی فرخ رو بین انگشتانش فشرد :
– شنیدی فرخ ؟ … برای تو دعا می کنه !
لحنش سنگین و معنا دار بود . فرخ نمی تونست حرف بزنه … اما پلک هاشو روی هم گذاشت و لبخندی کج و معوج … نشانِ تشکر یا تسلیم روی صورتش نقش بست .
آوش از تخت فرخ فاصله گرفت و با علامت کوتاهی به پروانه … به سمت در رفت .
پروانه از آهو و توران خداحافظی کرد و از دری که آوش براش باز نگه داشته بود خارج شد .
با خروجش از اتاق … حس می کرد بهتر می تونه نفس بکشه .
مجبور شد چند دقیقه ای منتظر بمونه تا آوش با ودود حرف بزنه و سفارشاتی بهش بکنه … و بعد بلاخره آوش بهش ملحق شد .
– عذر میخوام … طول کشید ! … خیلی منتظر موندی !
هر دو در طول کلیدورِ بیمارستان دوشادوش همدیگه قدم برداشتند . پروانه پرسید :
– حالا چی میشه ؟
– چی، چی میشه عزیزم ؟!
نگاهش به روبرو بود … اما پروانه گرمای دستش رو روی گودی کمرش احساس می کرد .
– آهو ! … منظورم اینه که … چطوری قراره با یک شوهرِ اینطوری زندگی کنه ؟
– قرار نیست زندگی کنه ! یکی دو ماه بگذره … طلاقش رو میگیرم ! تا همین حالا هم زیادی کش داده شده …
– اما اگه راضی به طلاق نشه ؟
اخمی کمرنگ بین ابروهای آوش نقش بست .
– آهو اون یارو رو دوست نداره !
– اما ممکنه بهش ترحم کنه !
– نمی کنه ! من نمی ذارم ! طلاقش رو میگیرم و بهش یه زندگی جدید می دم !
پروانه لبخندی زد . شک نداشت … آوش می تونست به آهو زندگی جدیدی ببخشه ! … اون می تونست زندگی هر کسی رو بهتر کنه !
– اما تو نگران به نظر می رسی ! … خسته بودنت بهانه بود ! مگه نه ؟
پروانه ناچار شد اعتراف کنه :
– نگرانِ رهام !
آوش پووفی کشید … .
– دایه اش هست ! عمه ات هست ! سالومه هست ! از همه مهم تر … خانم بزرگ بالا سرشه ! نگران چی هستی ؟!
پروانه نمی خواست بهش بگه تا چه حد از خورشید و دسیسه های بی پایانش می ترسه ! … گفت :
– حس خوبی ندارم که ازش دورم ! نا سلامتی مادرشم !
– کسی مادریتو زیر سوال نمی بره ! …
دست پروانه رو گرفت و صاف زل زد توی چشم هاش … و با لحن شوخ و معناداری اضافه کرد :
– اما اگه فکر کردی قراره بقیه ی عمرت رو بذاری پای بزرگ کردن اون بچه … کور خوندی پروانه خانم !
اینم از اون رماناییه که چندین بار خونده بشه بازم تکراری نمیشه قاصدک جان هیلیر دیگه پارت گذاری نمیشه
گذاشتمش عزیزم💙
ولی تصمیم گرفته شده رمان هایی که فایل شدن چون پارت گذاریشون کند و کوتاهه هفته ای یکبار پارت بزاریم که خوانندهام کمتر اعتراض کنن
سلام اسم رمان شوکا ک فایل شده چیه
سلام
اسمش نوشیکا ست