رمان آهو و نیما پارت 134

4.2
(121)

 

 

خط و نشانی که می گفت داد و فریاد نکنم.

اما آیا من جرات این کار را داشتم؟!

منی که در آن لحظه می ترسیدم اگر کسی ما را کنار هم ببیند، چه اتفاقی خواهد افتاد، آیا می توانستم یک درصد به داد و فریاد کردن و کمک خواستن فکر کنم؟!

نیما غرید: چه رابطه ای بین تو و اون پسره ست؟!

ابروهایم از تعجب بالا پرید.

نیما هم ابرو بالا انداخت.

– امید بازرگان رو میگم!

بدون هیچ حرفی به صورتش خیره ماندم و او با غیظ سؤالش را تکرار کرد.

تمایل زیادی داشتم که بگویم همان رابطه ای که تو با شیوا داری، اما با این حال زبان به دهان گرفتم.

گفتن این جمله برابر بود با مورد تمسخر واقع شدن از جانب نیما!

اگر چنین چیزی می گفتم، او گمان می کرد من همچنان به فکر او هستم و روزها و شب هایم را با یاد او سپری می کنم!

– نمیگی چه رابطه ای بینتونه؟!

و قبل از آنکه من چیزی بگویم، با پوزخند گفت: فقط خواهشا نگو کاریه که خنده م می گیره!

از فرصت استفاده کردم و دست نیما را پس زدم.

جمله ی آخرش این فرصت را به من داد که من به جای او پوزخند بزنم!

 

 

– من نه میگم کاریه! نه میگم عاطفیه! و نه هر رابطه ی دیگه ای!

ابرویی بالا انداختم.

– بهتر بگم… هیچ جوابی به سؤال شما نمیدم! چون لزومی نمی بینم! چون زندگی من هیچ ربطی به شما نداره جناب شایسته!

صورت نیما سرخ شد.

– که اینطور!

سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم.

– دقیقا همینطوره! هرچقدر که رابطه ی من با امید بازرگان به شما ربطی نداره، لازمه یادآوری کنم که هیچ رابطه ای بین من و شما وجود نداره!

– شما! شما؟! چقدر مسخره!

پوزخند زدم.

– مگه غیر از اینه؟!

تنها نگاهم کرد.

– من حالا حتی دانشجوی شما هم نیستم… یه همکاری با شرکت داشتیم که تموم شد!

از ترس نیما و آنکه حرکتی از خودش نشان دهد، بدون آنکه به سمت عقب بچرخم، در کلاس را باز کردم.

– بار آخرتون باشه از این رفتارها می کنید جناب شایسته!

– مثلا اگه چنین رفتاری ازم سر بزنه، چیکار می خواین بکنین سرکار خانوم تهرانی؟!

 

 

نیما تمام این ها را درحالیکه تمسخر در صدایش موج میزد، پرسید و من هیچ جوابی نداشتم که بدهم!

در نهایت هم نیما قدمی به سمتم برداشت.

– مثلا می خوای به اون پسره بگی؟! اون که نهایتا بتونه…

و نمی دانم نگاهم چگونه بود که نیما حرفش را نیمه تمام گذاشت… انگار که ادامه ی جمله ای که می خواست بگوید از یادش رفته باشد!

این بار انگشتش را به علامت تهدید مقابلم تکان داد.

– فکر اینکه بخوای با اون پسره رابطه ای داشته باشی، از سرت بیرون کن آهو!

سر تا پایم را نگاه کرد.

– به قول خودت… چه کاری، چه عاطفی و…

پوزخند زد.

– چه جنسی!

تمام وجودم آتش گرفت.

– به شما هیچ ربطی نداره! هیچ ربطی!

– خوددانی! می تونی امتحان کنی!

پوزخند زدم.

بدبخت بیچاره خبر نداشت خانه ای که در آن زندگی می کنم، خانه ی امید بازرگان است!

خودش داشت ازدواج می کرد و مرا تهدید می کرد!

– حتما از خودت می پرسی چرا این حرف ها رو دارم می زنم، نه؟!

 

 

 

 

هنوز هم مثل قبلاها حرف هایم را از نگاهم می خواند؟!

گیرم که می خواند…

اما چه اهمیتی داشت؟!

سکوتم را به نشانه ی رضایت تلقی کرد.

– حتما با خودت میگی… من که دارم ازدواج می کنم… چیکار به زندگی تو دارم؟!

آب دهانش را قورت داد.

– من اگه دارم با شیوا ازدواج می کنم، چون مجبورم! چون باید باهاش ازدواج کنم… اما این به این معنی نیست که اون قراره تا آخر عمرم زن من بمونه!

با بی تفاوتی شانه بالا انداختم.

– این مسائل به من هیچ ارتباطی نداره، اما…

مکث کردم و پوزخند زدم.

– مگه زنی هم وجود داره که بتونه تا آخر عمر تو زندگی شما بمونه؟!

نیما نگاه خاصی به سر تا پایم انداخت.

– معلومه که هست!

با خنده چشمکی زد.

– اون زن تویی!

نه قلبم از حرفش لرزید و نه از حرفش خوشم آمد.

– زندگی من و شما خیلی وقته تموم شده!

– چه اصراری داری به من بگی شما؟!

حرفی نزدم که گفت: زندگی ما تموم نشده… فقط بینش وقفه افتاده!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 121

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

خیلی کمه 🫣 😢 😔 🥺 😭 😫
خیلی دیر به دیره🫣😢😔🥺😭😩

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia
تارا فرهادی
3 ماه قبل

و مشخص شد آهو دیگه حسی به نیما نداره🙂

نازنین مقدم
3 ماه قبل

کم بود ولی بازم ممنون قاصدک جان

Batool
3 ماه قبل

ممنون قاصدک جان دلیل اینکه نیما میخواد با شیوا ازدواج کنه چی میتونه باشه 🤔
جز نقشه های اون عفریته مهری

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط Batool
یاس ابی
3 ماه قبل

انصافا خودت دقت کن نصف اولش مال پارت قبل بود

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x