بلاخره عقلش میکشه و دست از سر این تیکه پارچه لعنتی و مزاحم برداشته و دست ها رو آزاد کرده تا بیفته پایین..
لباس روی دستهام و پوشونده و حواس من به نمای به شدت زیبایی که از این بالا نصیبم میکنه، پرت میشه.
سینه های گرد و زیبایی که توی لباس زیر مشکی تورییش چشم نوازن و نفسم از حس بی تاب لمسشون بند میاد و چنگم روی شکمش محکمتر میشه.
_عزیزم…
زمزمه نفس بر و کوتاهش با کلمه جذابی که از بین لب های وسوسه انگیزش بیرون میده رو گوش تشنه ام به جون دل میخره و اون یه نمه عقلی هم که مونده بود و زایل میکنه.
_جاااان..
تاب ملایم کمر باریکش و آزاد شدن دست هاش از شر لباس و بی تابی من برای تماس ممنوعه هایی که هوش از سرم پرونده بود.
هل کوچیکی که روی سینم میده تا سست شده قدمی عقب رفته و از شر لباس اضافه بینمون خلاص بشم و…
صدای در و تیک قفلی که به گوشم میرسه در عین ناباوری مثل ناقوس مرگ توی فضای اتاق میپیچه..
فقط چند ثانیه زمان برد تا فهمیدم تنها چیزی که بین انگشت هام نصیبم شده همون لباس شبه و از خود صاحبش خبری نیست.
غافلگیر شده و ناکام پارچه رو مشت کرده به قصد جر دادنش از هم فاصله میدم.
خشمی که برای قال گذاشتنم باید یه جوری تخلیه میکردم و منصفانه نبود سر این لباس بینوا خالی کنم.
چشم روهم گذاشته و دندون بهم میسابم، از کی تا حالا اینقدر ضعیف و النفس شده بودم که اینجور بازی خوردم! جوابش مشخصش تو صورتم خورد.
تصویر دختری شناور روی سطح آب، نیمه شب زیر نور ماه پشت پلک هام نقش بست.
یا شاید چشم هایی که با لایه ای از اشک براق و نفس گیر بهم زل زده بودن..!
یادآوری خاطرات و فاصله گرفتن از این شهوتی که به شدت درگیرش بودم با چند نفس عمیق بلاخره ملایم شدن و ریتم منظم تنفسم چند درجه از حرارت بالا رفته تنم رو کم میکنه.
نگاهم روی در حمام چرخی میخوره و میتونم ضربان سریع قلب و نفس های تندش و از پشت در هم حس کنم.
لبخندی از رندی و زرنگی دختری که حتی نصف منم نبود و اینجور منو سر انگشتش میچرخوند روی لبم میشینه.
با یه عزیزم گفتن گولش زد,،ژ😂😂😂
خاک تو سرت هامرز خنگ با یه عزیزم اینجوری ازخود بی خود شدی یه چیز دیگه بت میگف چیکار میکردی🤣🤣