نفس عمیقی کشیدم.
-شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون میزنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم. نمیدونم شاید اگه بقیه بهمون اجازه نفس کشیدن میدادن ما هم مثل شما از عهدهی تضادهامون بر میاومدیم. اما اتفاقات حال به هم زنی که تو گذشته و برای مادر و پدرهامون افتاده بود و خواهر امیرخان گندم، هر شانسی که میتونستیم داشته باشیم رو ازمون گرفتن.
ناراحت پرسید:
-مگه چی شده بود؟ چی میتونه از یه عشق دوطرفه قویتر باشه؟!
لب هایم با پوزخندی تلخ به بالا کشیده شد.
-خیلی چیزها، خیلی داستان ها بود اما بخوام خلاصه بگم بابای امیر و مامان من قبلاً همدیگهرو دوست داشتن. عاشق هم بودن و قرار بوده با هم ازدواج کنن اما یه سری اتفاق ها میفته و ابراهیم خان بخاطر نجات زندگی بابای مریضش، مامان منو ول میکنه و با آذربانو یعنی مامان امیر و گندم ازدواج میکنه. قبل این جریان آذربانو و مامان من با هم دوست های صمیمی بودن اما آذربانو وقتی میفهمه مردی که خیلی دوستش داشته قرار بوده با دوست صمیمیش ازدواج کنه، از مامان من متنفر میشه و وقتی مردم روستا به مامانم تهمت هرزگی میزنن، پیاز داغ جریانو زیاد میکنه و کاری میکنه مامانمو با زور به عقد مردی که بیست سال از خودش بزرگتره دربیارن… یعنی به بابای من و رادان!
گلی دهانش نیمه باز ماند و من با تاسف بسیاری که هر بار با یادآوری گذشته میخوردم، ادامه دادم:
-وقتی مامان و بابام تو تصادف فوت میکنن، مامان رادان منو قبول نمیکنه و بابابزرگمم یعنی بابااحمد خودش مسئولیت بزرگ کردن منو به عهده میگیره. اون موقع وقتیه که میفهمه مامانم از برگ گل پاکتر بوده و برای اینکه دیگه پیش مردم روستایی که دستی دستی با چرت و پرتاشون زندگی دختر جوونشو نابود کردن نمونه و از یه طرفم خودش و بابای امیرخانو بخاطر بدی هایی که ناخواسته در حق مامانم کرده بودن مجازات کنه، دستمو میگیره و میبرتم عمارت خانی ها… میخواسته هم خودش و هم ابراهیم خان با دیدن یه دختر بچه یتیم که زندگی مادرش بخاطر اون ها خراب شده تنبیه بشن و به نظر من تو این کار موفق هم میشه. هیچوقت یادم نمیره که ابراهیم خان چقدر با غم و حسرت بهم نگاه میکرد. اما زنش آذربانو، هیچوقت پشیمون نشد. پشیمون نشدن به کنار همیشه از من متنفر بود و وقتی بزرگتر شدم و توجهات امیرو نسبت به من دید، دیگه علناً تبدیل به هووش شده بودم!
-آخه چرا مگه شما چه گناهی کرده بودین؟!
-میدونی به نظر من اون زن بیشتر از بد بودن مریض بود. اون حتی به بچهی خودشم رحم نکرد.
-به امیرخان یا گندم؟!