رمان مربای پرتقال پارت 166

4.5
(47)

 

 

– نمی‌خواد بابا… خوبم. احتمالا مرخصم کنن. شما الان….

چیزی مثل غده درون گلویش آمد و برایش سخت شد ادای کلمه‌ی بعدی:

– توی تالارید؟

جهانگیر با ناراحتی سرش را پایین می‌اندازد.
نمی‌دانست این دقیقا چه مصیبتی بود بر سرشان آمد.

– آره بابا… دیگه تقریبا همه مهمونا رفتن. می‌گم… سیاوش؟

– بله؟

جهانگیر محتاط می‌پرسد:

– تو… می‌دونی داستان چی بوده؟ یعنی… والا من هیچی‌ نفهمیدم از پیام این دختر! آخه سوگند آدمی هم نبود که بگیم…

نمی‌گذارد جهانگیر به سوگند بد گمان شود.
سریع می‌گوید:

– براش سو تفاهم شده…. میام توضیح می‌دم.

– خیلی خب… مطمئنی نمی‌خوای بیام؟

– آره خوبم من. مرخصم کنن… می‌رم دنبال سوگند بگردم.

 

” دو هفته بعد ”

– سیاوش جان عزیزم؟

سیاوش غلتی روی تخت بزرگ اتاق میهمان می‌زند.

آرش دوباره صدایش می‌کند:

– گلم؟

بالشت را با بدعنقی روی گوشش می‌گذارد و خواب و بیدار نق می‌زند:

– گمشو…

آرش با حرص بالشت دیگری را از روی تخت برمی‌دارد و محکم به سر سیاوش می‌کوبد.

سیاوش که بهت زده از خواب می‌پرد و سر جایش می‌نشیند، آرش غر می‌زند:

– مرض نگیری! دو روزه اومدیم استانبول تو سه روزه خوابی! باز افسردگی گرفتی یه کله بگیری بخوابی؟

پس از یک هفته، جست و جوی بی ثمر، وقتی در آخر سیاوش ماند و افسردگی‌اش و سوگندی که در زمین آب شده بود، به پیشنهاد آرش، به ترکیه آمدند.

دو روزی می‌شد که در خانه‌ی آیلین مستقر شده بودند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x