با ناباوری به سمت اتاق چرخید.
هنوز حرف معین را پیش خودش حلاجی نکرده بود.
-ها؟
-ویندوزت پرید چرا؟ میگم برو شناسنامه تو بردار بیا…
-شناسنامه؟ شناسنامه برای چی؟
-میخوام واسه کوپن اسمت و بنویسم . شناسنامه واسه چی میخوان، رعنا؟ بریم محضر دیگه!
دست خودش نبود که روی کاناپه نشست.
-نه …نه اینجوری که…نه محضر نمیخواد…
-عه؟ محضر نمیخوای؟ دوست پسر دوست دختر باشیم؟
شرم تا مغز استخوانش رسید.
حسی داشت که از عهدهی تعریف کردنش بر نمیآمد.
-آقا معین!
معین مقابل پایش زانو زد.
-د آقا معین و زهرمار. من خاک بر سر چه گهی بخورم تو وسطش اما اگر نیاری…
-آخه…اینجوری…
-چه جوری رعنا؟ جور دیگهش چطوریه؟
من خاک بر سر باید دستم به یه جایی بند باشه یا نه! اینجوری الکی الکی حرف بزنیم یه روز نباشم مثل خونهی آقات بیام یه نره خر کنارت ببینم که شیکم همه رو سفره میکنم.
نمیدانست احساسش را چطور بیان کند .
-اگه شما …ام یعنی تو …کمکم کنی یه مدت یه سرپناه…
-فکر میکنی جَو گرفتتم؟
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۸۱
معین همیشه بلد بود مستقیم به هدف بزند. سؤالش آنقدر به جا بود که رعنا نفس راحتی کشید.
-نه من و جو گرفته ! نه دلم برات میسوزه. نه کمی برام…گرفتی؟
من تو بند شرعیات نیستم، رعنا! ولی میدونم که تو هستی !
از طرفی باید یه چیزی دستم باشه که بتونم بالاخواهت دربیام!
-اما اینجوری بقیه که بفهمن…
معین گردنش را کج کرد و کوتاه خندید.
تمام وجود دخترک در لحظه پر و خالی میشد.
-اون موقع که بقیه بفهمن دیگه واسه توام مهم نیست! پاشو ببینم ! جلدی اومدی …
گفت و چون تردید رعنا را دید یک بار دیگر جمله اش را تکرار کرد.
-به من اعتماد کن، دختر !
بعد دست روی دستهای بیهدف و یخ زدهی رعنا گذاشت که دخترک از جا پرید.
-ای وای!
-ای وای و …باز دهن من و وا میکنه.
من حال و حوصلهی این ناز و گوزا رو ندارما! پاشو بریم محضر شرعیش که درست شه توام دیگه دستم بهت بخوره سه متر نمیپری!
سرخ و سفید شدن نداشت.
دختر چهارده ساله که نبود الکی سرخ و سفید شود.
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۸۲
-چشم!
-بدو ضعیفه!
دست به کمر از جا بلند شد.
غرق در فکر بود و دردهای آزار دهندهی جسمی دیگر برایش اهمیتی نداشت.
با خودش فکر کرد که یک صیغهی ساده برای او در این شرایط افتضاح چیز بد و سختی نبود.
معین هم الکی اهن و تولوپ میکرد.
آنقدری زن رنگ و وارنگ در زندگیاش دیده بود که قطعا کاری با او نمیتوانست داشته باشد.
-میگم رعنا!؟
-همانطور که برای برداشتن شناسنامه کشو را جستجو میکرد از جا پرید.
-جونم ؟ ترسیدی؟
-لب گزیده سر پایین انداخت.
گوشش به شنیدن این مدل حرف زدن عادت نداشت.
-باز ویندوزش پرید. من و ببین!
وقت واسه این کارا زیاده ! الان باید یه جوری بریم بیرون کسی نفهمه …
با درک منظور معین آه از نهادش در آمد.
این یکی را کجای دلش میگذاشت.
شک نداشت که آسیه هم حرکات آسانسور را زیر نظر داشت هم همزمان از پشت چشمی تمام راهرو را زیر نظر گرفته بود.
-اونجوری به من نگاه نکن. این نون و تو گذاشتی تو دامن من…
برای فرار از بحث شناسنامهاش را در دست گرفت و معین ادامه داد:
-من میرم پایین. پیام بهت دادم برو سر خیابون . بعدش هم من میام. باشه؟
ناچار تنها سری تکان داد.
معین که رفت تا رسیدن پیامش ده دقیقهای طول کشیده بود. طبق خواست معین بی سر و صدا از آپارتمان بیرون زد.
کمی بعد همانطور که انگار همچنان در خواب و خیال زندگی میکرد در عین ناباوری به همراه معین شکیبا راهی اولین دفتر خانهی ثبت ازدواج شده بود.
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۸۳
****
-من صیغه میغه تو کارم نیست، حاج آقا.
از این مسخره بازیها خوشمم نمیاد. فقط عقد دائم.
رعنا نگاهش را از محضر داری که شبیه آدمفضاییها نگاهش میکرد گرفت و به چشمان مصمم معین داد.
به چشم مرد محضردار او اولین زنی بود که با اعلام عقد دائم وا رفته بود.
-تو حالت خوبه؟
صدایش پر از بهت و ناباوری بود و در عین حال تمام تلاشش را میکرد که حرفهایش را از گوش محضر دار دور و پنهان نگه دارد.
-من توپ توپم! چرا حالم باید بد باشه؟
زن بیچاره مثل بچهها پا بر زمین کوبید.
عوض خوشحالی تمام وجودش مملو از اضطراب و وحشت شده بود.
این دیوانگی معین آخر سرش را بر باد میداد فقط نمیدانست چرا هنوز هم با وجود دانستن عاقبت وحشتناک این کارش همچنان کنار این مرد یاغی ایستاده و با او وارد بحثی میشد که با اخلاقی که از معین میشناخت از همین ابتدا هم بیفایده بود.
-معین!
-جونم ! قربونت برم که دهنت داره عادت میکنه! بگو یه بار دیگه!
.چشمهایش را در حدقه گرداند.
به خیال یک محرمیت کوتاه مدت آمده بود و با اعلام معین برای عقد دائم عملا وا رفته بود.
این دیوانهی غیرقابل پیشبینی کارش را سخت میکرد.
هیچ فکر اینجایش را نکرده بود.
ناز اوردن نداره دیگه
آفرین به معین
ایول آقا سید معین😉
برو بابا پدرمون رو در اوردی 😡 پسر به این با غیرتی و گوگولی 🥰 😍 دلتم خیلی بخواد.عارو درد نداری مگه! 😡 اون مرتیکه سر چرب …یادت رفته مگه!تازه بو هم می داد این ادا اطوارا چیه دیگه 🤬 (به املای اطوار شک دارم 🫣 🙄 )