-این چیزارو از کجا بلد بودین؟
معین ابرو بالا انداخته نیمنگاهی حوالهی صورت زنی کرد که شبیه دخترهای چهارده ساله از شرم سرخ شده بود.
-بلد بودم دیگه! توام جمع نبند من و ! زنمی دیگه! سندش دست خودته!
جمع شدن انگشتان ظریف و کشیدهی رعنا روی برگهی صیغهنامه زیادی واضح بود.
تنش را منقبض کرد و ساکت شد. معین نگاهش را به رو به رو داد.
هنوز راه زیادی برای آب کردن یخ این زن پیش رویش باقی مانده بود.
-چی پرسیدی؟
-من؟
بی اختیار خندید.
-زنم نبودی بهتر بودی ها! چی شد به تو یهو!؟
رعنا لبهایش را جمع کرد و سر پایین انداخت.
-رعنا! ای بابا…
-نگو …نگو انقد…
مِن و مِن کرد و یک لطفا هم انتهای کلامش چسباند و باز خاموش شد.
-چی نگم؟؟ نگم رعنا؟
-نه! زنم شدی و نگو…
-نگم؟ چی بگم پس؟
پرسید و بعد از جا به جا کردن دنده خم شد و دست یخ زدهی دخترک را بین پنجههایش کشید .
-زنم نشدی مگه!
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۹۰
دخترک نالان به خنده افتاد.
-معین ! توروخدا…من دارم میمیرم…
-خب باشه! نمیگم! اصلا اگه صدای من و شنیدی دیگه!
دخترک چیزی شبیه تشکر زمزمه کرد و هنوز نفس آسودهاش را بیرون نفرستاده با صدای بوق زدن ریتمیک معین شانههایش از جا پرید.
-معین! چیکار میکنی؟
باور کردنی نبود اما دیوانهی کناریاش در حالی که لبهایش را روی هم میفشرد خیلی جدی بوق ریتمیک عروسی میزد.
-معین مردم دارن نگاه میکنن! توروخدا …
-خب نگاه کنن، رعنا!
جوری جدی گفت که رعنا را لال کرد.
خودش هم نمیدانست چه مرگش شده بود.
تمام وجودش از حسی که هیچ تعریفی برای آن نداشت در حال ذوب شدن بود.
-ببینمت!
سر بالا گرفت و نگاهش را به معینی داد که برای مسلط شدن به خودش چشم از روبه رو برنمیداشت.
-چی میپرسیدی؟
لحن معین هنوز جدی بود.
زن بیچاره حتی اگر میخواست هم دیگر جرأت مِن و مِن کردن نداشت.
-چی پرسیدم!؟
اینم پارتاش هر دفعه کمتر از قبلی میشه ممنون قاصدک
نگفتی چرا آواز قو دیشب نبود از کفر من هم دیر به دیر پارت میذاری😉😝
یه کمی از وسط داستان نیست