رمان آهو و نیما پارت 147

4.1
(98)

 

دندان هایم را محکم روی هم فشار دادم.
– چه ساعتی باید بیام؟!
و او که متوجه عصبانیتم شده بود، توجهی به سؤالم نکرد.
– پدر و مادرت از وقتی جریان ما رو فهمیدن انداختنت دور؟!
– من رو با خودت جمع نبند!
با بی اعتنایی خندید.
– بیخودی بحث رو عوض نکن! بگو ببینم… پدر و مادرت از وقتی جریان ما رو فهمیدن انداختنت دور یا از شب پارتی که دستگیر شدی، انداختنت دور؟!
از آنکه خیلی راحت می پرسید خانواده ام از کی مرا دور انداخته اند، لجم گرفت.
راست می گفتند که حرف حق تلخ است!
حرف های حامد هم درباره ی خانواده ام حقیقت محض بودند!
آن ها مرا دور انداخته بودند…
از همان شب پارتی مانند یک تکه آشغال مرا دور انداخته بودند!
– اوکی! من خودم جوابم رو گرفتم! به هر حال سکوت علامت رضایته!
دندان هایم را روی هم فشار دادم.
ترس از جان امید که در دستان حامد بود، دست و پایم را برای دادن جواب دندانشکن بسته بود!
پس در سکوتی که برای او علامت رضایت بود به ادامه ی حرف هایش گوش کردم!

 

 

**بچه ها از این به بعد هر پارتی نویسنده بده همون لحظه میزارم، اگه هم راضی نیستین همون روال قبل رو ادامه میدم که صبر کنم پارتا زیاد شه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس ابی
1 روز قبل

هر جوری هست دوست داری بزار ولی جیگر له نکنید والا 😜

خواننده رمان
1 روز قبل

همینو بذار اینم مثل حورا و از کفرمن 😏

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x