رمان آهو نیما پارت 159

4.3
(99)

 

– امید الان کجاست؟!

حامد خندید.
– عجله نکن! به اونجا هم می رسیم! اول باید تکلیف دخترمون، آوا…

هنوز حرف حامد کامل از دهانش خارج نشده بود که صدای آژیر ماشین پلیس و صدایی که می گفت خانه تحت محاصره است به گوش

رسید.
صورت حامد در یک لحظه سرخ شد و لحظه ای بعد رنگش پرید.

به اطراف نگاه کرد.
– تو چه غلطی کردی آهو؟!
این را با غیظ پرسید و چرخید تا داخل خانه رود که ماموری در همان لحظه دستبند به دستانش زد.

حامد که دیگر راه فراری نداشت، با حرص و صدای بلند داد زد: می کشمت آهو! می کشمت!

مامور که حامد را برد و سوار ماشینش کرد، به پاهایم جرات دادم تا حرکت کنم و داخل خانه شوم.

 

قبل از آنکه قدم داخل خانه بگذارم، سروان گفت: صبر کنید خانوم تهرانی!
نگاهش کردم و او شروع به توضیح دادن کرد.

 

– باید اول تمام جوانب سنجیده بشه! ممکنه کسی داخل باشه!

با آنکه دلم می خواست هرچه زودتر امید را ببینم و از حالش باخبر شوم، اما در جواب سروان سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم و به

این ترتیب قرار شد من بیرون منتظر بمانم و آن ها برای بررسی داخل خانه شوند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x