رمان پینار پارت ۶۶

4.2
(188)

 

 

 

 

اردلان اسلایسی از پیتزا برداشت و جلوی دهان یگانه گرفت.

یگانه دستش را بالا آورد تا اسلایس را بگیرد که اردلان با خنده مانع شد.

 

– نگفتم همه‌ش مال تو که، یه گاز بزن.

 

یگانه با خجالت گاز کوچکی از پیتزا زد و اردلان بی‌معطلی از همان قسمت گاز بزرگی زد و دهانش را پر کرد.

 

یگانه باز خون به صورتش دوید…

تمام حرف‌ها و اتفاقات فراموشش شد…

 

اردلان دقیقا مثل همان موقع‌ها رفتار کرده بود.

 

همیشه هم با همین حرف که (نگفتم همه‌ش ما تو، فقط یه گاز بزن..) مجابش می‌کرد خجالت را کنار بگذارد و از دست او غذا بخورد…

 

قلبش در سینه بی‌قراری می‌کرد و خود را به هر دری می‌کوبید بلکه صدای بلندش به گوش اردلان برسد…

 

یگانه نفس گرفت و ناخودآگاه دست روی قلبش گذاشت.

در در زمزمه کرد:

(هیــــــس… بی‌آبرو… می‌خوای رسوام کنی…؟)

 

ولی مگر دل این حرف‌ها حالی‌اش می‌شد؟

که اگر می‌شد با وجود تمام این سختی‌ها باز با دیدن عشق قدیمی‌اش که شده بود دشمن جانش، اینطور خودش را به در و دیوار نمی‌کوبید!

 

اردلان اسلایس دیگری برداشت و نگاهش به یگانه که افتاد و دستش را روی قلبش دید با نگرانی گفت:

 

– چیزی شده؟ حالت خوب نیست؟

 

یگانه فوری دستش را پایین انداخت و لبخندی هول هولکی بر لب آورد.

 

– نه نه، خوبم.

 

– چرا انقدر قرمز شدی پس؟

 

– چیزی نیست… خوبم.

 

 

 

 

 

اردلان اسلایس پیتزا را سر جایش برگرداند و بدون اینکه چیزی بپرسد دست یگانه را گرفت.

 

– بذار نبضت‌و بگیرم.

 

یگانه به سرعت دستش را کشید.

 

– گفتم که خوبم…

 

– پس صبر کن فشارت‌و بگیرم.

 

یگانه برای اینکه حواس او را از حال خودش پرت کند یک اسلایس پیتزا برداشت و گفت:

 

– چیزیم نیست، فقط گرسنه‌م.

 

– مطمئنی؟

 

– آره بابا…

 

دروغ که هناق نبود گلویش را بگیرد! بگذار اردلان فکر کند حالش خوب است…

 

در حالی که از درون کوره‌ی آتش بود و قلبش بی‌تاب، گازی از پیتزا زد.

 

یگانه همان تکه پیتزا را به زور خورد و بقیه‌ی پیتزا و سیب زمینی‌ها را اردلان یک لقمه‌ی چرب کرد.

 

بعد از اتمام غذا، اردلان به کاناپه تکیه زد و گفت:

 

– خیلی وقت بود پپرونی نخورده بودم، از گلوم پایین نمی‌رفت اصلا…

ولی الان حسابی بهم چسبید، دستت درد نکنه.

 

یگانه از حرف اردلان لبخند مهمان لبانش شد.

 

– نوش جان.

 

اردلان هم با لبخند نگاهش کرد و گفت:

 

– نگفتی چرا اومدی بیمارستان.

 

یگانه که برای باز کردن سر صحبت دنبال بهانه‌ای می‌گشت، از این فرصت استفاده کرد.

 

– راستش اومدم هم درمورد آقاجون و اون بحث دیشبی صحبت کنم باهاتون، هم درباره‌ی یه مسئله‌ی دیگه..

 

 

 

 

 

 

اردلان که باز یاد گریه‌های دیشب او افتاده بود، اخم بر پیشانی‌اش جا خوش کرد و اوقاتش تلخ شد.

 

تمام رفتارهای یگانه را مبنی بر نخواستن و تنفر از خودش تلقی می‌کرد…

 

پیتزا و گل امروز داشت کامش را شیرین می‌نمود که دوباره یادش آمد دیشب چه بلبشویی به پا کرده بود…

 

– گفتم که نگران نباش، آقاجون با من!

دیگه چی؟!

 

یگانه از ابروهای گره خورده‌ی اردلان دلش آشوب شد…

 

– درمورد حاج آقا…

 

مکث کرد و اردلان کاملا جدی گفت:

 

– کاویانی؟!

 

یگانه فورا در صدد پاسخ برآمد.

 

– نه نه…

 

– پس چی؟!

 

یگانه نفسی گرفت تا اعتماد به نفس فرو ریخته‌اش را که ناشی از ابروهای در هم اردلان بود بازیابد.

 

– حاج آقا محمدی.

 

– شوهر عمه خانم؟!

 

– بله…

 

کارد می‌زدی خون اردلان در نمی‌آمد.

 

– بهت چیزی گفته؟ حرف نامربوطی زده؟! چی شده؟!

 

یگانه با استرس او را دعوت به آرامش نمود.

 

– نه به من چیزی نگفتن.

 

– پس چی؟! چی شده یگانه؟

 

– آروم باشین شما… می‌گم…

 

– من آرومم! حرفت‌و بزن.

 

هنوز حرفی نزده، اردلان داشت گلو پاره می‌کرد!

یگانه می‌ترسید بگوید و همین نیم جو رفت و آمد خانوادگی‌شان را هم به هم بزند.

 

– پس چرا حرف نمی‌زنی؟! ماست تو دهانت مایع کردن مگه؟!

 

یگانه آب دهانش را قورت داد و گفت:

 

– حاج آقا محمدی همه چیزو گذاشتن کف دست حاج آقا کاویانی…

 

 

 

 

اردلان فکش را بر هم فشرد و گفت:

 

– چی رو؟! چی رو دقیقا گفته به اونا؟!

 

یگانه با اضطراب پاسخ داد:

 

– همین که کامران فوت کرده…

همین که…

همین که رسم خاندان گنجی چیه…

 

رگ گردن اردلان باد کرده بود!

 

– و تو از کجا فهمیدی؟!

 

مگر یگانه جرأت داشت بگوید از کجا فهمیده؟! دل شیر می‌خواست الان با اردلان حرف زدن!

 

– اونش مهم نیست، من فقط خواستم بگم که..

 

اردلان با حرص وسط حرفش پرید.

 

– مهمه که می‌پرسم!

گفتم از کجا فهمیدی؟!

 

یگانه در تلاش بود بحث را عوض کند.

 

– ببینید الان مهم اینه که مسائل خانوادگی ما رو…

 

ناگهان اردلان با یک حرکت آنی روی کاناپه جا به جا شد و هر دو دستش را دو طرف یگانه به پشتی کاناپه ستون کرد.

 

رسما یگانه را در چند سانتی متری خودش محصور نگه داشته بود و با خشم نگاهش می‌کرد.

 

– یک کلمه! بگو از کجا فهمیدی!

 

یگانه از ترس رنگش پریده بود و از طرفی این نزدیکی داشت حالش را دگرگون می‌کرد!

اوضاع پیچیده ای بود..

 

– یگانه! با من بازی نکن!

حامی بهت چی گفته؟!

 

احمق بود که فکر می‌کرد می‌تواند چیزی را از اردلان پنهان کند…

هنوز ف نگفته، اردلان تت فرحزاد رفته و برگشته بود!

 

 

 

ولی باز نظرتون محترمه کم کاری از من بوده :)))

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 188

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس ابی
1 روز قبل

احتمالا فکر نمیکنی بخاطر رمانای نصفه زیادی که هست
ونظم پارت گذاری باشه

خواننده رمان
پاسخ به  قاصدک
22 ساعت قبل

مدیر سایت باید از اول شرط بذاره واسه نویسنده ها که وسط راه بازی در نیارن

maryam
1 روز قبل

ادمین جان عزیز به خاطر رمان هایی نصفه و نظم پارت گذاری هست.شما داری تمام تلاشت رو میکنی و میدونم ولی باز میشه کار های دیگه هم کرد.
مثلا همین رمان که پارت گذاری میکنید کاملش رو بزارید مثل آناشید که جای دیگه هم نزاشتن.
کاری که رمان بوک کرده و رمان ها رو به صورت اشتراکی یا دونه ای میفروشه وسودی رو هم به نویسنده میده مثل رمان پینار که پی دی اف اش رو خیلی وقت پیش گذاشت

آخرین ویرایش 1 روز قبل توسط maryam
یاس ابی
پاسخ به  maryam
23 ساعت قبل

چه فایده من خیلی رمان دانلود کردم چه اینجا چه اونور واقعا افتضاح انگار یه بچه ۵ ساله نوشته ۲ تا فحش به خودم دادم ۴۰ تا به نویسندش ادم وقت هزینه میزاره برای اب دوغ خیار

maryam
1 روز قبل

رمان دونی که فک کنم وضعش بدتر باشه .پر شده از رمان های نصفه ،من که فقط به خاطر رمان حورا میرم سراغش

آخرین ویرایش 1 روز قبل توسط maryam
یاس ابی
پاسخ به  maryam
1 روز قبل

اونجا که ۱امتیازم زیادش هست بسکه نامنظم هست همه چیش

خواننده رمان
پاسخ به  maryam
22 ساعت قبل

بعد از دلارای حورا بدتر گند بالا آورده تو رمان دونی

نازنین مقدم
22 ساعت قبل

من که ازت شکایت ندارم توبینظیرترین هستی وهمیشه هم سر وقت پارت میذاری و اینکه نباید گناه نویسنده ها رو پای تونوشت اینجوری خدایی بی انصافیه….🌹🌹😘

خواننده رمان
پاسخ به  نازنین مقدم
20 ساعت قبل

دقیقا👏👏

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x