۲ دیدگاه

رمان گل گازانیا پارت ۱۲۶

4.2
(73)

 

 

 

قباد از جایش بلند شد و با تحکم گفت:

– من دارم واسه خاطر تو خوب میشم… میخوای با در نظر گرفتنِ این احتمالات، میخوای کمک نکنی؟

 

نازنین که به یکباره خوشحالیش دود هوا شده بود، با ناراحتی برخاست و خیره در چشمهای عصبیش، جواب داد.

– تو یک ساعت حرفای شیرین میزنی، میگی کلی تلاش می‌کنی تا خوب بشی و ذهنیت هات و عوض کنی، اما… اما آخرش خراب کردی قباد! چرا باید تهدید کنی که من کمکت کنم؟

 

با بیخیال به صورت دخترک نگاه کرد.

– تهدید نکردم ناز… میخوای کمک کنی حرفی ندارم. اما میگم اگه کمک نکنی نمیتونم دست بکشم و اجازه بدم خوش و خرم باشی! اگه میخوای کمک کن و اجازه بده خودم و ثابت کنم، اگه نمیخوای هم پشت داشت پنهون شو… ببینیم من برنده میشم یا اون!

 

دخترک با ناراحتی سری تکان داد.

– من و می‌رسونی دانشگاه؟ می‌خوام برای ترم جدید بگردم.

 

قباد سر تا پایش را با چشمهایی تنگ شده نگاه کرده و به ماشینش اشاره کرد.

– میرسونم.

 

نازنین حرف برای گفتن زیاد داشت، اما ترجیح میداد شب صحبت کند. الان به قدری حرفهای قباد ذهنش را آشفته کرده و حرصش را در آورده بود که کشش هیچ گونه بحثی نداشت!

بهتر بود هم به خودش و هم به قباد فرصت دهد و ساعاتی دیگر صحبت کنند.

اصلا شاید تصمیم کمک به قباد عاقلانه‌ نبود!

 

 

°•

°•

 

 

با لبخند در آیینه خودش را نگاه کرد و لوسیون‌ را با وسواس از گردنش تا روی بازو هایش مالید.

چشم‌هایش را بست و عمیق بو کشید.

– بوی بهشت میدم!

 

صدای خنده‌ی فرید به گوشش رسید و از داخل آیینه نگاهش کرد. دست به سینه به در تکیه داده بود و مشغول نگاه کردنش بود.

لبش را گزید و از جایش بلند شد.

– فرهام و نیاوردن؟

 

فرید شانه بالا انداخت.

– بحث و عوض می‌کنی پدرسوخته‌ی بهشتی؟

 

غزل لبخندش را به سختی مهار کرده و چشمهایش را از نگاه خیره و نافذ مرد گرفت.

موهایش را پشت گوش داده و سوی در رفت.

– کاش بچه رو فردا می‌فرستادی، سونوگرافی دارم.

 

فرید اخم کرد و کلافه پوف کشید.

– فکر کردم امروزه من!

 

 

غزل لب برچید و با دلخوری زمزمه کرد.

– تاریخش و یادت نبود!

 

اخم های فرید عقب نشینی کرده و با نگاهی شیفته به صورت دخترک خیره ماند.

سری چپ و راست کرده و سریع جواب داد.

– فقط روزش و اشتباه یادم بود.

 

غزل سری تکان داد و اشاره کرد که از سر راهش کنار برود.

اما مرد دستش را دور کمرش حلقه کرده و به آغوشش کشید.

سرش را در گردنش برده و عمیق بو کشید.

– آخ من تورو بخورمت!

 

با اینکه دلخور بود، لبخند کم رنگی بر لب هایش نشست و فرید با عطش بوسه بر گونه‌اش زد.

دم گوشش پچ زد.

– بغلم نمیکنی تو؟

 

غزل دستهایش را مشت کرده و مقابل چشمهایش گرفت.

– نمیتونم. دستام از دلخوری مشت شدن.

 

لبخندی معنادار لبهای مرد را مذین کرده و دستش را در هوا گرفت.

دستش را جلو برده و از مچش گاز محکمی گرفت.

– آخ نکن!

 

فرید محکم بغلش کرده و با خنده لب زد.

– گفتم رفع بشه دلخوریش!

 

لب برچید و از فرید فاصله گرفت. چشمهایش را تنگ کرده و پوزخندی زد.

– بیشترم قهر کرد…

 

سپس از غفلت فرید استفاده کرده و با عجله از در را باز کرده و از اتاق بیرون رفت.

نفسی از روی خوشحالی بیرون داد و بدون توجه به فرید که با نگاهی شکار به او خیره شده بود، لبخندی عریض بر لب نشاند و به سمت یخچال رفت.

– میوه میخوری واسه توهم بیارم؟

 

مرد سری تکان داد و به هال رفت.

موبایلش را از روی عسلی برداشت و درحالی که به سمت پنجره می‌رفت، مشغول خواندن دایرکت هایش شد.

غزل پس از شستن میوه، روی مبل سه نفره دراز کشیده و درحالی که مشغول خوردن نارنگی بود، نگاهش به تلویزیون بود.

 

فرید برگشت و نیم نگاهی به حالت خوابیدنش انداخت.

– الان واسه من میوه آوردی تو؟!

 

بدون اینکه حتی نیم نگاهی به صورت مرد بیندازد، جواب داد.

– جواب دادی مگه؟! نشنیدم.

 

مرد نمی‌دانست بخندد یا حرص بخورد!

موبایل را کنار گذاشته و با قدم‌های آرام به سمتش رفت.

– پس نشنیدی؟

 

بازهم بدون نگاه کردن، جوابگو شد.

– اهوم…

 

 

 

فرید حرصش را فرو خورده و کنار پای غزل نشست.

پاهایش را بلند کرد و روی ران خودش گذاشت.

به آرامی مشغول نوازش کردن مچ پایش شد و غزل از گوشه‌ی چشم نگاهش کرد.

– چته؟

 

مرد شانه بالا انداخت و کارش را ادامه داد.

غزل بدون توجه، نگاهش را گرفت و دوباره مشغول فیلم دیدنش شد.

– این جای چیه؟

 

غزل گلویی صاف کرده و پاهایش را از آغوشش کنار کشید و سر جایش نشست.

– جای زخمه… افتادم اینطوری شد.

 

– خب تعریف کن.

 

با نگاهی ناراحت به فرید نگاه کرده و زمزمه کرد.

– قبلاً نگفتم روزی که قباد منو دزدید اینطوری شدم؟ دستمم به جای زخم داره که واسه اون روزه!

 

بشقاب میوه را در آغوش فرید گذاشت و با لبخندی کم رنگ به سمت آشپزخانه رفت.

فرید دستش را با کلافگی به ته ریشش کشید و زیر لب با حرص لب جنباند.

– گند بزنن این حاملگی رو! انگار بچه است خدایا!

 

چند بار نفس گرفت و سعی کرد از حرکات غزل ناراحت نشود.

این حاملگی به شدت اخلاقش را عوض کرده بود و فرید این روزها، تمامِ تلاشش را می‌کرد که برخلاف میل غزل پیش نرود و ناراحتش نکند!

 

 

°•

°•

 

 

نیمه های شب بود که از خواب بیدار شد و وقتی غزل را کنارش ندید، با عجله از جایش بلند شد.با ترس اطرافش را نگاه کرد.

– غزل… غزل!

 

با عجله از تخت پایین رفته و برق را روشن کرد. با نبودن غزل، اتاق را ترک کرد. همانگونه که صدایش میزد، برقهای خانه را روشن کرد.

تمام تنش سرد شده بود!

 

وقتی غزل را پیدا نکرد، به سمت اتاق فرهام رفت.

وقتی غزل را در کنار فرهام دید، نفسی آسوده کشید.

زیر لب لعنتی حواله‌ی شخصِ نامعلومی کرده و به سمتشان پا تند کرد.

با دیدنِ صورت عرق کرده‌ی غزل، اخم بر ابروهایش نشست و نگرانی دوباره قلبش را به بازی گرفت.

 

به آرامی پشت دستش را روی پیشانی دخترک گذاشت و وقتی دید که تب دارد، گلویی صاف کرده و به آرامی صدایش زد.

– غزل… زندگیم… غزلم.

 

چشم‌هایش به آرامی تکان خوردند و با نگاهی خواب آلود و خسته به فرید نگاه کرد.

– هوم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان موج نهم

خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
12 ساعت قبل

این رمان خیلی کند پیش میره

نازنین مقدم
پاسخ به  خواننده رمان
7 ساعت قبل

دقیقا

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x