رمان آهو و نیما پارت 167

4.1
(90)

 

حتی زمانی که حامد و نیما در زندان درخواست ملاقات کردند، بدون ذره ای عصبانیت قبول کرد تا من حرف هایشان را بشنوم.

و این در حالی بود که من با وجود چیزهایی که از مردان اطرافم دیده بودم انتظار داشتم امید چنین اجازه ای به من ندهد.

“غیرت” از نظر امید زیباتر از چیزهایی بود که در تمام عمرم دیده بودم!

و آن موقع بود که فهمیدم در انتخاب امید حتی یک ذره هم اشتباه نکرده ام!

به گمانم امید هدیه ای از جانب خدا برایم بود!

هدیه ای که توانست تمام روزهای بد زندگی ام را جبران کند!

***

روزی که به دیدن حامد می رفتم فراموش نمی کنم…

می دانستم که قرار است حرف های زیادی از او بشنوم و اولین باری بود که بعد از آن شب، واهمه ای از دیدارش نداشتم.

دلیلش هم واضح بود…

حامد از پشت میله های زندان نمی توانست بلایی سرم

بیاورد!

از طرفی با وجود جرایمی که مرتکب شده بود، می دانستم آزاد شدنش به این سادگی ها نیست!

با تمام این ها چیزی مانع از این نمیشد که هنگام دیدار با او احساس خوبی داشته باشم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 90

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x