رمان شاهرگ پارت 110

4.4
(51)

 

 

 

-معین جان؟ مامان چی داری میگی؟ بیا ببین خاله‌ت چی شد آخه …

 

گوشی‌اش را پیش چشمش بالا گرفت و همان‌طور که نگاه خیره‌اش را از آن برنمی‌داشت با لحنی که خنده‌اش بیش از اندازه واضح بود، پرسید:

 

-ای بابا خاله. چی شدی یهو؟ من طاقت اشکای تورو ندارم. می‌افتم میمیرما…

 

خاله خانم خدا نکنه‌ای زمزمه کرد و نوک پیکان نگاهش باز به سمت رعنا برگشت:

 

-اصلا این زن و میبینم یاد محمد امین می‌افتم، آبجی. بچه‌ی جوون مرگم!

 

گفت و این بار صوت بلند گریه‌ی آسیه هم در صدای گریه‌ی خودش پیچیده بود.

 

-وای پسر قشنگم…وای گل پر پر شده‌م .

 

نرگس لب‌هایش را جمع کرد و لحن پر از حرصش به گوش رعنا رسید:

 

-فیلم سینمایی شروع شد، رعنا! بیا خوب تماشا کن!

 

-خدا بیامرزه پسر جوون مرگت و خواهر.

الهی بمیرم برای دلت که هردفعه به صورت این زن نگاه میکنی محمد امینت و میبینی و داغ دلت تازه میشه.

 

آسیه سر تکان داد و روی پاهایش کوبید:

 

-وای بچه‌م هنوز سالش هم در نیومده.

وای من چطوری نمرده‌م ! چطوری داغ این پسر من و نکشته…

 

نرگس به صورت منجمد رعنا نگاهی انداخت.

 

رعنایی که ابدا به آخر و عاقبت این بحث و این گریه‌ها خوشبین نبود.

 

-بدت نیادا. شوهرت بوده به هر حال.

اما انگار ما یادمون رفته اون خدا بیامرز تا وقتی زنده بود یه خط در میون یکی شیرش و بهش حروم می‌کرد یکی نونش و !

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۵۲۹

 

 

 

 

صدای نرگس را به خوبی میشنید اما متوجه حرف‌هایش نمیشد.

تمام تمرکزش آن رو به رو بود.

 

-حالا محمد امین عزیز شده. همون محمد امین که تا دیروز اخ و تف بود.

اصلا مرده شیرین میشه …نه رعنا؟

 

دلش می‌خواست به طرف نرگس سری تکان دهد. یا دستی توی هوا بلند کند و نشانش بدهد که تمام وقت به حرف‌هایش گوش داده است اما توانش را نداشت.

 

انگار تک به تک سلول‌های مغزش هم یخ بسته و از دست رفته بود.

 

-وا! بسم الله . با تو دارم حرف میزنما رعنا خانم! اصلا میشنوی من چی میگم؟

 

تمام توانش را جمع کرد تا با دادن جواب به نرگس دلخوری را از قلبش بیرون بکشد که خاله خانم دستمالی به صورتش کشید و تکانی به هیکل گوشتالودش داد و صاف به طرف رعنا برگشت.

 

-برنامه‌ت برای آینده چیه رعنا خانم؟

 

زودتر از رعنا سر معین بود که بالا آمد. خاله ادامه داد:

 

-میخوای تا همیشه بشینی جلو چشم این خواهر داغ دیده‌ی من؟

به خدا تا تو توی این خونه‌ای هر بار میبینتت دردش هزار برابر میشه.

 

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨

#پارت_۵۳۰

 

 

 

نرگس باز کنار گوشش پچ زد:

 

-آره ! دردم که زیاد.

انقد زیاد هنوز سال اون یکی در نیومده میخواد واسه این یکی زن بگیره…بمیرم من واسه این همه درد.

 

معین هیستریک خندید:

 

-خاله جان زدی جاده خاکی ها. چیکار کنه؟

خونه‌ش اینجاست. شما پیشنهادی داری؟

 

-آره که دارم، خاله. شوهر کنه بره سر خونه زندگیش والا.

تا جوونه و بر و رو داره میتونه…

 

پوزخند واضح پریسا قلب پاره پاره‌اش را بیشتر خراش می‌داد.

 

-پاشو رعنا! پاشو ببینم.

 

بلند شدن سریع و غیر منتظره‌ی معین از روی صندلی تمام نگاه‌ها را به همراه خودش بالا کشید.

 

-پاشو برو خونه‌ت . اینجا بشینی انگار قراره این دو تا خواهر سناریو پیش‌نویس شده به هم پاس بدن.

 

نرگس نخودی خندید:

 

-خدا بده شانس. خوب هوات و داره ها…

 

این بار ناخواسته به سمت نرگس نگاهی انداخت و دستپاچه جواب داد:

 

-نه! نداره…نداره به خدا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 روز قبل

عجب گیری افتاده رعنای مظلوم

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x