رمان پروانه ام پارت 182

4.3
(65)

 

 

 

پروانه پدرش رو جایی نزدیک درخت ها دید … با ریشی خاکستری و آشفته و نگای مستقیم ! … شبیه آدمی طرد شده از همه ی دنیا … آدمی که هیچ کسی رو نداره و متعلق به هیچ سرزمینی نیست !

 

پروانه آهسته از بین جمعیت گذشت و به اون نزدیک شد .

 

رها بیدار شده بود و درون کالسکه اش نق نق می کرد … .

 

احد از همون فاصله ی دور خیره شد درون کالسکه … لطافت بی نظیری در نگاهش نشست .

 

لبخندی روی صورت پروانه گذر کرد … .

 

– چطوری بابا ؟

 

احد گفت :

 

– بریم بین درختا …

 

و با نگاهی ناراحت و گریزانه به اطرافش …

 

پروانه گفت :

 

– همین جا خوبه ! مگه آدم کشتی که فرار کنی ؟!

 

لجوج و محکم نگاه کرد به احد … .

 

– نمی دونم ! میگن کُشتم !

 

– چند بار بگم ؟ … آوش خان می دونه توی قتل برادرش دست نداشتی ! دیگه دنبالت نیست !

 

احد نفسی کشید … گفت :

 

– بهر حال … من که اینجا کار ندارم ! فکر کردم شاید برای دیدن بازارچه بیای … دو روزه که چشم انتظارتم !

 

باز نگاهش جلب رها شد … و با لحن ملایم تری ادامه داد :

 

– بچه ات هم آوردی !

 

پروانه باز لبخند زد … .

 

نگاه کرد به احد که با چه اشتیاقی رها رو تماشا می کرد … مثل جواهری هزار ساله پشت شیشه های موزه ! … انگار ارزو داشت بهش دست بزنه … و در عین حال از این کار می ترسید !

 

– اسمش رهاست ! … بهت گفته بودم ؟ … خودم اسمش رو گذاشتم !

 

– قشنگه ! … شکل خودته !

 

– دوست داری بغلش بگیری ؟ …

 

 

 

 

 

احد جا خورده پرسید :

 

– می تونم ؟!

 

پروانه خودش پیش قدم شد … خودش خم شد و کودکش رو از درون کالسکه برداشت … با دست های خودش اونو به احد سپرد … .

 

احد با احتیاط بچه رو گرفت … پشت انگشت زبرش رو روی گونه اش کشید . رها غر غری کرد … .

 

– چقدر نرمه ! چه بوی خوبی میده !

 

وقتی باز نگاه کرد به پروانه … اشک توی چشماش جمع شده بود .

 

– تو هم وقتی به دنیا اومدی پوستت همینقدر خوشبو بود ! …

 

پروانه لبخند زد … احد ادامه داد :

 

– مادرت وقتی فهمید حامله است … عصبانی شد ! حتی یک بار هم تو رو بغل نگرفت ! … می ترسید جلوی کارهای وطن پرستانه اش رو بگیری ! … اما من گفتم هیچ مانعی نیست ! بچه رو می دم پدر و مادرم بزرگ کنن !

 

تیغه ی بینی پروانه تیر کشید . تا قبل از اون هیچ چیزی در مورد مادرش نمی دونست … و جالب بود ! … حالا اولین چیزی که در باره ی اون زن بهش می گفتند این بود که بچه اش رو دوست نداشت !

 

احد ادامه داد :

 

– منم کسی رو دوست نداشتم ! اون زنم هم دوست نداشتم ! چکار کنم ؟ … ذاتم همینه که نمی تونم به کسی علاقمند بشم ! … اما تو رو دوست داشتم ! … تو بچه ی من بودی ! خون منو داشتی ! … حتی این ده سال … همش خوابت رو می دیدم !

 

 

 

باز گونه ی رها رو با انگشتش نوازش کرد و با اشتیاق بیشتری گفت :

 

– یادته اون وقتا هر موقعی که از تهران برمی گشتم برات ابنبات قیچی می آوردم ؟! … یادته اسباب بازی می آوردم برات ؟ … یادته آخر شبا جلوی نور چراغ نفتی با دستم شکل در می آوردم … سایه ی یک پروانه می افتاد روی دیوار ؟

 

پروانه گفت :

 

– یادمه !

 

و دیگه طاقت نیاورد … قطره اشکی روی صورتش سُر خورد . یادش می اومد این خاطرات رو … احد دوستش داشت ! … هیچوقت به زبون نمی آورد … اما داشت !

 

… و پروانه هم .. !

 

– فقط بغلت نمی کردم … می ترسیدم مهرت زمین گیرم کنه ! … که ای کاش زمین گیرت می شدم پروانه !

 

پروانه اشکی که بی اختیار روی صورتش لغزیده بود رو پس زد … گفت :

 

– حالا دیگه گذشته ها گذشته ! از این به بعدش رو باید درست کنیم !

 

رها نق نقی کرد … و احد سر پایین برد و نگاه مغمومش رو به بچه دوخت .

 

– چه گذشتنی ؟ … تو تباه شدی !

 

– من خیلی سختی کشیدم بابا … خیلی زیاد ! اما اگه بازم به عقب برگردیم … من به همین سختی هام راضی ترم تا مردن تو ! … اون وقتا چاره ی دیگه ای نداشتیم ! اگه می موندی می کشتنت ! … حالا دیگه گذشته !

 

رها باز نق نقی کرد … و پروانه قدمی جلوتر رفت :

 

– حالا اگه ترس رو کنار بذاری و بیای پیش آوش خان .‌.. آشتی کنی باهاش ! … به خاطر من آشتی کنید ! … من دیگه چیزی از دنیا نمیخوام !

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x