دستش و با گوشی میگیرم و میکشمش طرف خودم و تا بخواد با اون نگاه متعجبش اعتراض کنه میچرخونمش و از پشت با دست هایی که دست هاش و گرفته قفلش میکنم به خودم.
_چیکار میکنی!؟
چونم و میزارم روی شونش و حالا هر دو داریم محوطه تقریبا لخت و بی بار حیاط و که کم از باغ نداره رویت میکنیم.
تقلای زیادی نمیکنه انگار اصلا حالش و نداره که دیگه بخواد باهام کل بندازه یا بجنگه و این منو توی تصمیمم برای دور شدن حتی چند روزه از این محیط مصمم تر کرد.
سعی میکنم وزن سنگینم و روی تن ظریفش نندازم، نفس هام کنار گوشش و قلقلک داده و با خم کردن گردنش واکنش نشون میده..
شیشه های پنجره از تضاد دمای سرد بیرون و گرم داخل عرق کردن..
_بیا بریم یه جای گرم و خشک هم آب داشته باشه هم ماهی.. هم غروب و هم طلوع.. خلوت و بی سروصدا بدون مزاحم و شلوغی..
انگشتش روی قطره سر خورده از شیشه کشیده و آهسته نجوا میکنه ..
_مگه همچین جایی هم هست..
بینیم و میچسبونم به زیر گوشش و نفسی میگیرم..
_هست.. فقط کافی پاتو از در بزاری بیرون و دنبالم بیای.
_مگه قراره توهم بیای!
بچه پرو رو نگاه.. لبه ی گوشش و گاز ریزی میگیرم..
_آخ..
_دوست داری کادو پیچت کنم با پست بفرستمت!
دستش و بالا آورده و سرم و از گردنش فاصله میده..
_گفتی بدون مزاحم.
_من همون اصل صاحبخونه ام عزیزم.. بدون من جهنمم رات نمیدن این بهشتی که گفتم، هیچ..
صورتم و توی گردنش میمالم که به پیچ و تاب میفته..
_آخ هامرز… پوستم و کندی.. ته ریشت میسوزونه.
بلاخره بعد چند دقیقه شیطنت و در آوردن صداش ولش میکنم و صورت بی رنگش از تقلای زیاد گل انداخته..
_لباس بپوش بزن بریم.
چشمای گرد شده اش و..
_جدی گفتی؟!
_من کی با تو شوخی داشتم بچه!