رمان از کفر من تا دین تو پارت 348

4.2
(66)

 

 

اشاره به جلو زده و با خیرگی روی صورت  و چشماش میگم..

_از اونم خوردنی تر میشی..

نگاهش و ازم میدزده و روی دخترک با موی خرگوشی میشینه..

صورتش از اون بی حالی دراومده و دلنشین تر روی دخترک میچرخه.

_بچه ها همشون خوردنین.

دستش و از روی دسته بلند کرده و بالا میارم.

_بچه هایی که خوردنین بزرگ بشن چی میشن!! عجیب خوشمزه و لذیذن .. مخصوصا دختراشون.

نوک انگشتش و گاز میگیرم که با واکنش آنی، دستش و میکشه، نگاهم روی انگشت بدون حلقه اش میمونه.

_انگشتری که بهت دادم کو؟!

 

جا خورده دستش و تابی میده و مشتش میکنه.

_هستش …

ابروم بالا میره..

_میدونم هستش آبش که نکردی.. میگم کجاست!

_میخوایش؟

_تو انگشتت، آره میخوام …

نگاه نامفهومش توی چشم های مصمم میگرده .. از این چشم به اون یکی و بلعکس..

_دنبال چی میگردی؟ جدی گفتم..

 

حرفش و مزه مزه میکنه و در آخر میگه..

_اونم به وقتش…

_که اینطور!…

جدی جدی بهم برخورده بود..

_سر از کار شما دخترا نمیشه در آورد.. بعضیاتون چنان آویزون آدم میشین که از در بیرونتون کنن از پنجره و سوراخ لوله بخاری میپرین تو و به هر زوری بچپین تو بغل آدم..

یکی هم اینجوری..!؟

 

گردش یهویی سرش طرفم و لبخند موزیانه ای که با گذاشتن دست روی صورت میپوشونمش..

_یکی اینجوری منظورت منم!؟ الان باید برات پشتک و وارو میزدم و نزدم!؟.. به جناب برخورد؟ عجب..

دوست داری به زور بِچُپم زیر بغلت و نقش آویزونا رو بازی کنم تا به تریج و قبای جنابعالی برنخوره که یهو چرا افت کلاس پیدا کرده!؟..

شرمنده جناب منو خودم یکی باید از شر آویزونا نجات بده وقتش نیست صف. کشته مرده های شما رو از پشت سر جمع کنم.

 

قهقهه بلندم توی کابین درجه یک هواپیما میپیچه و بچه ای که با ترس از تغییر صدو هشتاد درجه ای من نگاهم میکنه.

دست انداخته گردنش و میزنم زیر بغلم و بلاخره اون زبون تند و تیز اما خوشمزه اش رو به کار انداختم اما حیف که جای خوردن و از جا کندنش نبود.

_ولم کن دیوونه زنجیری.. به خدا که تو یه تخت کمه هامرز.. از همون روز اولی که دیدمت بیشعور بودی که هستی.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x