رمان شالوده عشق پارت 305
-ربطی به اجازه نداره دارم میگم تا ما میایم بری پایین و… – کی اصلاً از تو نظر خواست؟ زنه خودمه دستشو هم من میگیرم. -خواهر منم هست، نمیتونی بهم بگی که دخالت
-ربطی به اجازه نداره دارم میگم تا ما میایم بری پایین و… – کی اصلاً از تو نظر خواست؟ زنه خودمه دستشو هم من میگیرم. -خواهر منم هست، نمیتونی بهم بگی که دخالت
خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۸۵ #فصل_۳ آخر هفته هم گذشت و از هرمز خان خبری نبود که نبود. هنوز از خونه پدر ژیلا برنگشته و خونه بدون اون مرد هیچی صفایی نداشت. نه لوسترهای گرون قیمت و چراغ های
#part472 تمام وجودم از حرفی که شنیده بودم داشت می لرزید. به جان کندن گفتم: حالا فهمیدم چه حیوون پست فطرتی هستی! انتظار داشتم از شنیدن حرفم عصبانی شود… حتی خودم را آماده کرده بودم که سیلی اش
معین نگاهی با رعنا رد و بدل کرد. زن بیچاره از همه جا بیخبر بود. -ممنون از مهمون نوازیتون. مزاحم نمیشم. مادر رعنا خندید. -اختیار دارید آقا شکیبا. مراحمید. بفرمایید توروخدا. بهادر مادر. مثل ماست اونجا واینستا. آقا رو تعارف
خلاصه: داستان درباره دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و
#پست۴۵٠ زن حرفی نزد و سمت در رفت و با باز شدن ان دوباره ضربان قلبم از ترس و استرس بالا رفت. این بار علاوه بر ان مردی که مرا دزدیده بود، مرد
🖤#PART_770 به این همه ظرافت و لطافت دخترونت نمیاد یهو بگی کونی! یه بارم گفتی پفیوز پشمام ریخته بود! چندبار دیدم فحش دادی. دوست ندارم! قش قش خندید و گفت: – تو خودت خداوندگار
بــیــگــآنــه: 🦠 بــیــگــانــه ۴۵۵ 🦠 _معشوقه قبلیش رو براش خواستگاری میکنیم. جانم! گوش هایمان مخملی بود یا چشمانمان کور؟ مادرم و زن عمو متعجب….ثریا نزدیک بود توحیدا را بیندازد که با چشم غره ای به داد کودکم
برای بلند شدن احتیاجه حداقل یک دست آزاد داشته باشی پس اون یکی طفلی رو با عذرخواهی ول میکنم که خوشش نیومده و تیری که از درد میکشه رو توی چهره بروز نمیدم. دست جلو اومده هامرز و
p177 انقدر بی تفاوت این جمله را می گوید که انگار راجع به موضوع کاملا بی ارزشی صحبت میکند… بهادر نگاه سرخش را به او میدوزد… قدیر همه چیز را گفته بود ولی این یک قلم
دست خودش نبود که ناخودآگاه میان حرفش پرید و با بغض و خشم توپید. – الان چی؟ الان چی میبینید حاج یاسین؟ مگه جز یه دختر بدبخت بیکسوکار چیزی برای دیدن هست؟ شما لطف کردید تا آخر عمرم
#پارتنودوسه تنگ آبی که روی عسلی بود را، دستش گرفت و برای خودش آب ریخت. – لطفاً به منم آب میدین. فرید بدون حرف، جلو رفت. وقتی نگاهش به لباس نازکی که تن
خلاصه: داستان درباره دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و اون در تلاش که ثابت کنه بچه از خون اون هاست. تو همین حین محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتی گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادرشوهر نوا به
خلاصه: لیلی دختری خیال پرواز و نقاشی است که دوست دارد عشق را تجربه کند! او هنگامی که دنبال کار میگردد به کافه ای میرود به اسم (کافه کوچه) در آن کافه یک تابلو وجود دارد که مشتریان روی آن یادگاری مینویسند و لیلی وقتی میخواهد یادداشت خودرا بچسباند …
خلاصه: محمدمیعاد مردی با ایمان و خدا دوست است که از همسر خود، طهورا جدا شده و از او یک دختر سه ساله دارد،به خواستگاری آناهیتا میرود و خواستگاری او از آنا زندگی دختر را دستخوش تغییرات میکند..
♥️ خلاصه : روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خوندهی برادر فرهاده، فرهاد سالها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض میشه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخالهاش امید جدا شده، دیدن دوبارهی امید اون رو یاد روزهایی میندازه که با چند دیدار کوتاه … مریم و سلمان: ” سلمان اربابزادهای که
♥️خلاصه : داستان زندگی امیر و رخساره که با وجود اختلاف و دشمنی قدیمی خانواده هایشان به قصد ازدواج و شروع زندگی مشترک باهم فرار می کنند، از طرفی الا خواهر امیر و کاوه برادر ناتنی رخساره برای پیدا کردن سرنخی از آنها به هر دری می زنند، ولی هیچ ردی از آنها پیدا نمی کنند، در این میان یادداشت ها و پیام های مشکوکی از طرف امیر برای الا
🌼خلاصه: داستان در دو زمان حال و گذشته اتفاق میفته زمان گذشته زندگی لیلی رقاص وخواننده معروف وزمان حال درمورد نوه او که لیلی نام داره ودرپی فیلم خصوصی مادربزرگش به یک حراج غیرقانونی میره تامانع ازفروش فیلم بشه واونجا با بابک هوشمنداشنا میشه کسی که پدرش به لیلی خواننده ربط پیدا میکنه… ……….