رمان آهو و نیما پارت 143

4.4
(128)

فک مهری خانوم فشرده شد و مامور به او گفت: شما باید همراه ما بیاین کلانتری!
مهری خانوم دوباره به تته پته افتاد.
– اما… اما من…
– تشریف بیارید کلانتری!
مهری خانوم رو به من با لحن نه چندان دوستانه ای گفت: تو واقعا می خوای از من شکایت کنی؟!
ابروهایم بالا پرید.
– نظر خودتون چیه؟!
درحالیکه سعی داشت لحنش ملایم باشد، گفت: من که گفتم… اومده بودم بهت یه سری بزنم و…
حرفش را قطع کردم.
– خودتون هم خوب می دونید که سرزدن نبود و این حق طبیعیه منه که بخوام شکایت کنم! راستش…
پوزخند صداداری زدم.
– با اون همه تهدیدی که کردین، خب حق دارم ازتون بپرسم!
و رو به مامور ادامه دادم: من شکایت می کنم تا ایشون نتونن تهدیداتشون رو عملی کنن!
با زبان بی زبانی به مامور گفته بودم که مهری خانوم احتمالا در ماجرای دزدیده شدن شیوا نقش داشته است و امیدوار بودم خودش متوجه منظورم شده باشد که قضیه از چه قرار است!
مهری خانوم درحالیکه با چشمانش برایم خط و نشان می کشید همراه مامورین رفت که همزمان شد با برگشتن امید به شرکت.

مهری خانوم با دیدن امید صورتش را با غیظ برگرداند. امید با نگرانی به سمتم آمد.
– چی شده؟!
شانه بالا انداختم.
– مثل هر روز اومده بود اینجا تهدید می کرد پلیس خبر کردم!
– خودت هم باید بری کلانتری؟!
– بعد از شرکت با هم بریم!
*
آن روز مهری خانوم با تعهد کتبی و رضایت من آزاد شد، با اینحال بعد از آن قرار بود خط و خانه اش کنترل شود!
و من خوب می دانستم که خیلی زود پلیس از طریق مهری خانوم سرنخی پیدا خواهد کرد!
*
“یک هفته بعد”
با وجود تلاش های شبانه روزی پلیس هنوز هیچ خبری از شیوا نشده بود.
نگرانی تمام وجودم را فراگرفته بود…
مخصوصا که شیوا جلوی شرکت دزدیده شد…
مخصوصا که پلیس از طریق مهری خانوم به شیوا نرسیده بود…
مخصوصا که دزد با خانواده ی شیوا هیچ تماسی نگرفته بود!
دلم شور میزد و مدام به امید می گفتم برای مدتی هم که شده از تهران دور شویم!

اما امید معتقد بود نباید تا قبل از پیدا شدن شیوا از تهران خارج شویم.
می گفت این رفتن می تواند بهانه دست نیما و مهری خانوم دهد.
دروغ هم نمی گفت، اما خب این حرف ها برای آرام کردن دلشوره ی من کافی نبودند!
هیچگاه آن روز نحس را از یاد نمی برم…
روزی که بخاطر سردرد شدیدی که از صبح گریبانگیرم شده بود، زودتر از امید به خانه برگشتم…
روزی که من به خانه برگشتم، اما امید برنگشت!

امیدی که گوشی اش خاموش بود و منشی می گفت حتی نیم ساعت زودتر از هر روز از شرکت خارج شده است…

امیدی که ماشینش در پارکینگ شرکت سر جایش پارک شده بود!

اولین چیزی که به ذهنم رسید ماجرای دزدیده شدن شیوا بود…
تنها تفاوتش این بود که کسی ندیده بود امید را دزدیده باشند.

به کلانتری مراجعه کردم و از آنجایی که شاهدی وجود نداشت، پلیس گفت باید زمان بیشتری بگذرد تا مفقود شدن امید برایشان ثابت شود.
در این صورت اقدامات لازم را انجام می دهند.

 

با افکاری آشفته و به هم ریخته به خانه برگشتم.
جای امید در خانه بدجور دهن کجی می کرد.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 128

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان مهکام

خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به…
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
4 روز قبل

آدم ربا کی میتونه باشه ممنون قاصدک جان لطفا زود به زود پارت بذار🙏🌹

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x