رمان آهو و نیما پارت 173

4.1
(22)

 

با پوزخند به حامد خیره شدم.
از ماه تولد حرف میزد؟!
اویی که هیچگاه روز تولد من یادش نبود

!
تولد خودش هم آنقدر سرش شلوغ بود که با هزار خواهش می توانستم ببینمش و هدیه اش را تحویلش دهم…

و او آنقدر عجله داشت که بدون باز کردن هدیه، خداحافظی می کرد و می رفت!

آخر تولدش پنجم فروردین بود…
می گفت قرار است همراه خانواده اش عید دیدنی برود…
اما از طرف دیگر قبل از عید همیشه می گفت نه خودش و نه خانواده اش از عید و دید و بازدید خوششان نمی آید…

 

سفره ی هفت سین نمی چینند…
می گفت عید در خانه ی آن ها تنها حکم تعطیل رسمی را دارد…
تعطیلی مانند تمام تعطیلات سال…

با این تفاوت که تعداد روزهایش زیاد است…
در این تعطیلات هم تمام اعضای خانواده اش مانند تمام روزهای دیگر به زندگی عادی خودشان می رسند و کاری به کار یکدیگر ندارند!

 

و تولد من بیست و پنجم اسفند بود…

به گمانم تنها مسئله ای که میان ما مشترک بود “پنجم”ی بود که در تاریخ تولدمان وجود داشت…
تاریخی که در آن چند سال هیچگاه در خاطر حامد نماند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…
رمان کامل

دانلود رمان خدیو ماه

خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x