رمان آهو و نیما پارت 176

4.2
(85)

 

– نمی تونستم قبول کنم که تو خوشبختی!

حامد این جمله را گفت و به صورتم خیره شد.

می دانستم که می خواهد عکس العملم را ببیند.

می دانستم که جمله ی “خوشبخت نبودم” حامد را خوشحال می کند.

اما حاضر نبودم باعث شادی او شوم!

او حتی از یک درصد از سختی هایی که من کشیده بودم، خبر نداشت…

خبر نداشت و حالا من دیگر نمی خواستم خبردار شود.

او که به قول خودش انتقامش را گرفته بود…

پس در سکوت به او خیره ماندم و او در نهایت ادامه داد: آخه از گوشه و کنار به گوشم می رسید که دوست دخترهام زندگی خوبی دارن!

فکش فشرده شد.

– دوست دخترهای سابقم… همون دخترهایی که من یه روزی ولشون کردم!

نتوانستم سکوت کنم و با آرامش گفتم: پس بخاطر همین خوشبخت شدن!

حامد با حواسپرتی پرسید: چرا؟!

نگاهم از صورتش به دستانش کشیده شد…

دستانش را مشت کرده بود…

پس آنقدرها هم حواسپرت نبود!

– تو ولشون کردی و اون ها زندگیشون رو به خوبی و خوشی ساختن!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 85

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x