درحالیکه قلبم تندتند میزد و صدایم می لرزید با تته پته جوابش را دادم.
– آ… آره… آره… هستم…
با بیحوصلگی “خب” کشیده ای گفت.
– تصمیمت چیه؟!
– میام!
خندید.
خنده ای که حتی از پشت گوشی هم میشد تشخیص داد چقدر پلید و زشت است!
– آدرس رو بنویس!
آدرس جایی خارج از تهران بود…
– می دونی که حق نداری بازیم بدی!
نفس عمیقی کشیدم.
– می دونم!
– خوبه! پس این هم بدون که علاوه بر پلیس حق قشون کشی هم نداری!
– قشون کشی؟!
– آره! قشون کشی! مادر و پدر و دوست و آشنا و این چرت و پرت ها…
از ذهنم گذشت کدام دوست و آشنا و پدر و مادر؟!
و حامد با لحن و خنده ی خاصی گفت: هرچند که…
هرچقدر تلاش کردم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و پرسیدم: هرچند که چی؟!
– هرچند که پدر و مادر تو که انداختنت دور! به پدر و مادر آقا امیدت هم بعید می دونم جرات داشته باشی خبر بدی!
خوبه.خدا رو شکر فاصله بین پارتا داره کم میشه😊ولی کوتاه بود🫣🤧
دیگه هر وقت هر چی پارت بیاد میزارم
ممنون قاصدک جان همینم زود به زود بیاد خوبه