رمان آهو ونیما پارت 53

4
(48)

 

 

لبم را به دندان گرفتم.

– اون… اون موضوعش فرق می کنه!

– چه فرقی؟! تو از دردش می ترسی دیگه!

نفس عمیقی کشیدم و از خجالت حرفی نزدم.

نیما فاصله ی کم بینمان را کم تر کرد.

– درد سقط از درد رابطه بیش تره… اینو که می دونی دیگه؟!

جوابی ندادم.

نیما دستش را مقابلم تکان داد.

– می دونی دیگه؟!

به ناچار سرم را تکان دادم.

– خب پس نباید از رابطه بترسی!

کلافه دستی به صورتم کشیدم.

انتظار داشتم دعوایم کند و این درحالی بود که او تا الآن داشت از رابطه و دردش حرف می زد!

– تو می خواستی سقط کنی، پس آماده ی درد کشیدن بودی… حالا هم که ماجرای سقط منتفی شد، پس درد کم تر رو می تونی تحمل کنی!

دستم را گرفت.

– هرچند که دردی هم وجود نداره! به هر حال من نیمام و کار خودم رو بلدم!

حالم داشت از حرف هایش به هم می خورد.

به سختی خودم را عقب کشیدم.

– چطوری… تو تو این شرایط می تونی درباره ی این چیزها حرف بزنی؟!

نیما جوابی نداد و من از فرصت استفاده کردم.

– نمی خوای بدونی من چرا می خواستم بچه رو سقط کنم؟!

 

#

جواب نیما باز هم سکوت بود.

نگاهم را به چشمانش دوختم.

– نمی خوای بدونی؟!

و نیما به سرعت نگاهش را دزدید.

– نه!

چشمانم از حیرت گرد شدند.

– نه؟!

سرش را تکان داد.

– آره، نمی خوام بدونم!

– اما تو…

به زبانم آمد بگویم “تو پدر این بچه هستی” اما ترجیح دادم سکوت کنم!

نیما گفت: دلایل تو فقط برای خودت قانع کننده ن! من اصلا قبولشون ندارم! حالا هر چی که می خواد باشه!

احساس می کردم پاهایم قدرت و توانایی نگهداری وزنم را ندارند و هر لحظه ممکن است روی زمین سقوط کنم.

عقب عقب رفتم و تن خسته ام را روی مبل پرت کردم.

نیما دقیق نگاهم کرد.

– من هر کاری هم که بخوام بکنم تو هی بچه و حاملگی رو بهونه می کنی… اما می بینی… بچه ی تو شکمت برای خودت هم چندان اهمیتی نداره…

کل تنم از ترس منقبض شد.

تا آن زمان هیچگاه نیما این موضوع را آنطور به رویم نیاورده بود!

– که اگه اهمیت داشت، هیچوقت به سقط فکر نمی کردی! چه برسه به اینکه بخوای بری سراغش!

 

 

تمام مدتی که نیما داشت این حرف ها را میزد سرم پایین بود و نگاهم به فرش زیر پایم.

آنقدر سرم پایین بود که احساس می کردم هر لحظه ممکن است مهره های گردنم از هم جدا شوند.

وقتی نیما وارد اتاق خواب شد و در را بست، من هم سرم را به پشتی مبل تکیه دادم، اما با افتادن نگاهم به کیفم که وسط خانه روی زمین افتاده بود، یاد گوشی و پیام در تلگرامم افتادم.

همین کافی بود که به سرعت از جا بلند شوم و به سمت کیفم هجوم بیاورم.

از آنجایی که می دانستم هر لحظه ممکن است نیما از اتاق خارج شود، بعد از برداشتن گوشی ام باز هم به سر جایم روی مبل برگشتم.

به وای فای وصل شدم.

تا وصل شدن وی پی ان و باز شدن تلگرامم مردم و زنده شدم.

وارد صفحه ی چتم با نیما شدم و پیام را از حالت تایمر پاک کردم.

در پیام هر چیزی را که لازم بود نیما از آن شب بداند نوشته بودم.

گفته بودم که ما آن شب رابطه ای نداشتیم و بچه هم از او نیست.

و در آخر معذرت خواهی و طلب حلالیت کرده بودم.

در چند جمله ی کوتاه همه چیز را نوشته بودم، اما حیف که جرات نداشتم.

هنوز خیره به جای خالی پیام بودم که صدای نیما مرا از جا پراند.

– از امروز گوشی و اینترنت و بیرون رفتن تعطیله!

 

 

نفهمیدم چگونه و چطور از صفحه ی چت نیما و تلگرام خارج شدم.

نیما با قدم های بلند خودش را به من رساند و گوشی را از دستم بیرون کشید.

با اعتراض و کشیده اسمش را صدا زدم.

– نیما!

جدی نگاهم کرد.

– زهرمار!

دلم به همان یک ذره آزادی خوش بود که با خریتم از دستش داده بودم.

می دانستم اگر آن لحظه به نیما اعتراض نکنم، کار خودش را می کند.

و در آن صورت من تا زمانی که اسمش در شناسنامه ام بود، باید مثل زندانی ها و به طرز اسفناکی به زندگی ام ادامه می دادم.

– اما این خیلی ظلمه!

با صورتی جمع شده نگاهم کرد.

– خواهشا تو یکی از ظلم حرف نزن آهو! نذار دهن من یکی باز بشه!

چشم هایم را گرد کردم.

– باز بشه! چی می خوای بگی دقیقا؟! اصلا چی می تونی بگی؟!

نیما هم چشمانش را مثل من کرد.

– هر چی که دلم بخواد، می تونم بگم عزیزم!

دست هایم از عصبانیت مشت شد…

به این گونه صحبت کردن نیما عادت نداشتم…

– تو الآن می خوای با این کارهات… با ممنوع کردن گوشی و حبس کردن من تو خونه، من رو کنترل کنی؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x