رمان از کفر من تا دین تو پارت 299

4.3
(98)

 

بماند که واقعا مریم میخواست به وعده اش عمل کنه و کم مونده بود توی سالن جفتک بندازه و آبرو برای هیچکی نزاره..!
اما بلاخره بودن و دیدن فک و فامیل پر فس بهرامی علی الخصوص دختران مونث و مجرد تا حد زیادی باعث کشیده شدن افسارش شد و جلوی خل بازیاش و گرفت.

خنده های از ته دلی که امشب باعث درد فک و تا حد زیادی شارژ روحیم شده بود به همه ی نگاه ها و پچ پچ های کسایی که عمری فقط خوشی و پیشرفت بقیه خار چشمشون بود می ارزید.
شایسته روهم با تموم حرفا و کارهاش به خدا و روزگار واگذار کرده و پرونده اش و بستم.
تقاص ظلمی که بهم کرده بود و خودش با کارهاش میداد.
_بریم وسط برقصیم؟

همون جور که از دیدن رقص جالب و هماهنگ مریم و دکتر بهرامی با ذوق براشون دست میزنم این صدای هامرزه که دم گوشم نجوا میکنه.
_همینم مونده..
ابرویی بالا میندازه و نمیدونم چرا مسیر نگاهش عوض سن منو رصد میکنه.
_چرا بلد نیستی برقصی یا در حد من نمیبینی خودتو؟

نیش بازم، گشادتر میشه و با شیطنت نگاهش میکنم.
_حتی به فکرتم نمیرسه حد و حدودا چقدره ..
_هوووم.. مشخص میشه.
هه.. پسره ی خود شیفته.. مشخص میشه؟! چطوری میخوای مجبورم کنی جلوی این جمع برات شلنگ تخته بندازم..

چشمک جذابی بهم میزنه و دستی به ته ریش مرتبش میکشه، انگار میدونه تو فکرم چی میگذره..
کت شلوار مشکی فیت تنش هیکل مردونه اش رو قاب گرفته و به مردای مجلس فخر فروشی میکنه.
کم نبودن کسایی که توی یک ساعت اخیر دور میزمون به هر بهانه ای پرسه میردن و هر کس با تملق و چاپلوسی از یکی دیگه پیشه می‌گرفت.

آدمایی که شاید فقط چند نظر دیده بودمشون یا کسایی که حتی جواب سلامم روهم به زور میدادن و امشب در کمال تعجب شده بودم عزیزم و جونم که به ناف اسمم میبستن تا بتونن سر از کار منو این آقای جذاب و معرف حضور بیشتر مهمونا در بیارن تا شاید پلی باشم برای نزدیکی بیشترشون به این آدم.

و این در حالی که حتی برای دقیقه ای از جاش و کنار من تکون نخورد این مرد و سهامدار اصلی بیمارستان خصوصی به اون عظمت بود بدون فخر فروشی و جلب توجه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x