۲ دیدگاه

رمان از کفر من تا دین تو پارت 303

4.5
(77)

 

در نهایت با تموم خشم و عصبانیت آرنجم و به شکمش میکوبم که در کمال تعجب جز صدای خنده ی ملایم و شیطونش پشت گوشم چیزی عایدم نمیشه.

_خدا خفت کنه خب.!

_خدا با من میونش خوب نیست اما فکر نمیکنم از توهم چندان دل خوشی داشته باشه وگرنه به دعاهای تو بود من الان باید هفت کفن پوسونده بودم.

 

چه دل سرخوشی داشت.. با عصبانیت من شوخیش گرفته بود و حال میکرد! یکبار میخواد گوشت تنم و قلفتی بکنه و ثانیه ای بعد شوخ و شنگ میشد؟!

احمقانه سر برمیگردونم تا…

خب انقدری فرصت پیدا نمیکنم تا بهش فکر یا عمل کنم چون لب هاش روی دهن نیمه بازم میشینه و غافلگیر میشم.

 

عملا لب هام و خورد.. یک مکش حسابی و بعد کنار کشید. کم مونده بود منفجر بشم.

_اوووم… دلچسب بود اگر همینجور به نگاه کردن ادامه بدی امکان داره یه بوس دیگه هم بهت بدم.

_به خدا قسم هامرز اگر الان ولم نکنی یه بلایی سرت میارم که به غلط کردن بیفتی.

 

زنگ خنده ای که لابه لای کلماتش بود خونم و به جوش آورد.

_این روی وحشیت و دوست دارم اما فعلا ترجیح میدم به ادامه عروسی دوستت بپردازیم.. زیاد سخت نگیر، از لحظه لذت ببر.

 

به همین سادگی.. به همین راحتی بعد سکته ی ناقصی که از دستش کردم ولم کرد تا خودم و روی صندلی وامونده ام بندازم و چند ثانیه بعد چراغ ها روشن و صدای جیغ و سوت بود که دوباره فضای سالن و ترکوند.. پس بگو میدونست سانس رقص تموم شده.

 

انقدر عصبانی بودم که نگاه نکردم اما به نظر مریم و مسعود دوباره حماسه آفریدن.. البته که نه شبیه منو هامرز.

_صورت دوستتم مثل تو قرمز شده.. به نظر یه وجه اشتراکاتی دارین.

 

نفس عمیقی میکشم و جرات سر بلند کردن و نگاه به هیچکس و ندارم. احساس می‌کردم عالم و آدم دیدن تو بغلش نشسته و بوسم کرده. البته که شاید برای بعضیا این حرکات چیز مرسومی بود و بد تعبیر نمیشد اما من به عمرم از این غلطا نکرده بودم.

_با من حرف نزن..

_چرا؟ متاسفانه کسی غیر تو اینجا ننشسته..!

 

صندلیم و عقب میکشم که صدای نسبتا بلندی میده ..

_کافی از جات تکون بخوری..

همینطور نیم خیز توی صورتش میغرم..

_با من… حرف… نزن.

نیشخندش و ابرویی که بالا داده رو اعصابمه بدتر از اون زبونی که روی لبش به منظور کشیده میشه.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 77

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
16 روز قبل

از دست هامرز دیونه حتی ابراز احساساتش مثل آدم نیست ولی فقط هامروز وبس رو دستت همه ی مردا زده😅😂😂 مرسی قاصدک جان

آخرین ویرایش 16 روز قبل توسط Batool
خواننده رمان
16 روز قبل

عروسیای هفت شبانه روزی قدیمم اینقدر طول نمیکشید
ممنون قاصدک جان فکر کردم فردا پارت میدی

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x