آس…هامرز
میگن آینه روح هر آدمی چشمشه.. بهش باور ندارم اما چشم های آدمی که چند لحظه قبل دیدم حسرت و درد و باهم داشت.. طوری که طاقت باز نگه داشتنشون به نظر مشکل میومد.
پس پلک هاش و روهم گذاشت، شاید اگر کمی بیشتر کنکاش میکردم تنهایی روهم توشون میدیدم.
دست به سینه تکیه داده به دیواره.. بیشتر شبیه بغل کردن خودش میمونه.
از حرص فکی میسابم و نگاه از آینه آسانسور و زن پشت سرم میگیرم، انگشت هام درد میکنه این مشت گره کرده رو نباید با خودم حمل میکردم چون معلوم نبود توی سر کی خورد میشد و اینا همش تقصیر خودمه که نکوبیدم توی سر اون مردک عوضی پارکینک.
صدای دخترک لوس اپراتور، طبقه خروج و اعلام میکنه بی صبر جلوتر ازش بیرون زده و با گام های بلند به سمت در آپارتمان میرم.
درو باز کرده باز هم بدون منتظر شدنش میرم داخل.. حسرت اون مرتیکه جعلق و میکشه!؟
تق تق آهسته و آروم پاشنه ی کفش هاش که جلوی ورودی متوقف میشه بیشتر اعصابم و خط خطی میکنه.
_منتظر دعوت نامه ای!
فریادم فقط سکوت آپارتمان خالی رو میشکنه نه فضای بینمونو.. هنوز داخل نشده، داره به برگشت فکر میکنه!؟
دست به کمر وسط حال ایستاده چشم هارو روی هم فشار میدم. به درک..
عماد باید میزاشت میزدم سرو ته اون مرتیکه مزلف و هم میاوردم.
به طرف بار کوچیک کنار سالن پا تند میکنم و لیوانی پر کرده راهی اتاقم. میشم.
دراز کشیده داخل وان جرعه جرعه الکل و وارد جریان خونم میکنم و بالاخره آرامش نسبی که میخوام و پیدا میکنم البته اگر این گردن درد لعنتی دست از سرم برداره.
توقع زیادی اگر توهم انگشت های نرم و کار بلدش و روی شونه هام وقتی پلک هام و با آرامش بستم بخوام؟
پوف… بدبختی اینه از این کارا هم بلد نیست شاید باید به عماد بگم ببرش و خونه رو خالی کنه تا سری به شمارهای خاک خورده سفارش هام بزنم.!
عوض اینکه الان اینجا تو بغلم لم داده باشه معلوم نیست چه غلطی میکنه.
تمام مدت جشن با هر نگاه به صورت و هر حرکت تنش به درآوردن اون پیراهن لامصب از تنش فکر کردم و لمس پوست سفید و حجم های خواستنی اندامش..
حتی با فکر بهشون هم نمیتونم لذت بی نهایتی که ازش میبرم و انکار کنم و فکر به شماره های دیگه فقط یه بیراهه از اصل جنسه.
ممنون قاصدک جان