رمان از کفر من تا دین تو پارت 321

4.5
(71)

 

 

#سامانتا…سمی

نفس.. دم و بازدم… دم.. بازدم..
هوف…. خدایا عجب تورنومنتی بود. تن سستم و تکیه به دیوار داده و از در فاصله میگیرم.
هر لحظه منتظر خروش و خشمش طرف در هستم و خدا به داد برسه اگه بیاد تو.. نگاهم به قفل زپرتی دره و با خودم چه خیال کردم که مثلا اگر بخواد بیاد تو این جلوش و میگیره!؟

دستم و به سر شونه میرسونم و لامصب انگار رابطه مستقیمی با زیر دلم که از شدت شهوت و خواستن نبض میزنه داره..
پوست سر شونه و گردنم هنوز از لمس لب و دست هاش گز گز میکنه.
دست به دیوار گذاشته تا بتونم خودم و سرپا نگه دارم، به نظر هیچ وقت تماس هاش عادی نمیشه و در همه حال منو به پیچ و تاب و بیخود شدن از خود میرسونه.. چیزی که با هیچ مردی حتی کیان به این شدت نداشتم و تجربه نکردم .

تپش قلبم روی هزاره و از طرز نگاه خمارش به اندامم داره سینم و سوراخ میکنه و حس خوشایندی که زیر تمام سطح پوستم جریان داره.
دست روی شکم تختم میکشم، از یه طرف دلم لمس دست هاش و میخواد و از یه ور دیگه عقل حکم به منطق میده.
زیر پا گذاشتن تمام اصولی که بهشون اعتقاد داشتم حتی با توجه به قانونی و شرعی بودن همه چیز بدون احساس تعهد و تعلق دو طرفه یعنی هیچ..
میشه جفت گیری بین دوتا جنس از سر هوس و شهوت، و من اینو نمیخواستم.

من به عشق معتقد بودم.. شاید برای بیشتر افراد خنده دار باشه اما من لمسش کردم با هر لبخند با هر نگاه و با هر کلمه ای پدرو مادرم باهم داشتن.
نفهمیدم، درک نکردم نمیگم بچه بودم چون بودم اما انقدری متوجه میشدم که رفتارهای محبت آمیزشون بین تمام فامیل باعث حسادت و کینه میشد.

شاید هم همین تنگ نظری ها بود که باعث پاشیده شدن اینهمه زیبایی و عشق شد..
پدرم بی هیچ دلیلی توی اوج سلامتی و جوونی با یک تب از دنیا بره و من برای پر کردن جای خالی محبتش که خلاء بزرگی رو توی زندگیم حفر کرده بود، کیان و جایگزین اون کنم و درآخر هم یک روز قبل عقد…

شیر آب گرم و باز میکنم و سرم و زیرش میبرم، از سردی آبی که توی لوله ها مونده لرز به تنم میفته اما حداقل ذهنم کمی از هر چیزی که فکرم و درگیر کرده آزاد میشه.
نمیدونم چند دقیقه ثابت و بدون حرکت زیر شرشر ریزش آب بودم تا وقتی که از درد پا خسته و به یک شستشوی نرمال پرداختم..
اما با پیچیدن حوله دورم تازه متوجه معضل بی لباس بودنم میشم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 71

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 روز قبل

کی بدبختیای خاتون قراره تموم بشه

خواننده رمان
پاسخ به  خواننده رمان
2 روز قبل

اینو چرا من اینجا نوشتم😂😂

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x