رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۵۹

4.7
(62)

 

 

قدمی به عقب برمیدارم و انقدر حواسش جمع منه که سریع از گوشه چشم نگاه جدی بهم میندازه اما فکر میکردم نتونه حواس و چشماش و از اون لعبت پر عشوه روبه روش برداره ولی بخت باهام یار نبود.

اما کم نیاوردم با اخم های درهم نگاه شکاری در مقابل بهش میرم.

 

بلاخره زن نگاهش غیر مرد روبه روش با من هم تلاقی میکنه و از مترسک به یک مزاحم تغییر نقش میدم.

_پس ایشونن؟!

_به نظرت این دوتا دکل شبیه زنان که بخوان بیان داخل ناخن بکارن؟

 

فکر کنم زمزمه ام به گوشش رسید..

بهش برخورد؟ به جهنم.. انقدر چشماش و چرخ بده تا سرگیجه بگیره رو تن و بدن مردا هرز نره.

محافظه هم با اینکه مثه سنگ واستاده بود اما نتونست لبخندش و بپوشونه.

_عزیزم کارت تموم شد تماس بگیر.

صورتم و چینی میندازم و الان مثلا هامرز خواست آبروداری کنه یا خودش و از دست چراغای زنیکه خلاص، که از من مایه گذاشت.

ولی جدی جدی داشت منو اینجا میزاشت!؟

 

آستین کتش و میگیرم و میکشم گوشه تر و پچ پچ کنان میگم..

_من اینجا چه غلطی قراره بکنم؟! وسط این همه بدبختی که از سرو کولم بالا میره همین چسان فسان کردنم کم بود.!

اول بازوش و از بین انگشت هام که یادم نبود هنوز دورش حلقه بیرون میکشه و بعد با ملایمتی که ازش بعیده میگه..

_هرچی میگم و گوش کن اگر میخوای دست سهراب و بقیه شون بهت نرسه.

 

خب همین حرف کافی بود تا هرچند مخالف اما دهنم بسته بشه اما ناراضی گِله میکنم.

_تو داری از ضعف من سواستفاده میکنی!؟

_کدوم ضعف!.. من اینجا جز قدرت و اعتماد به نفس چیزی نمیبینم.

 

لامصب ببین چه جوری با دو کلمه خرم کرد. آخرشم در حالی که احساس میکردم زیر بغلام دو تا هندونه جا خوش کرده میرم داخل آپارتمان.

البته که خودشم نه به حرفش اعتقاد داشت نه به من اعتماد، وگرنه اون گنده رو پشت در نمیزاشت.

 

سالنی با وسعت دویست متر شایدم بیشتر با تعدادی اتاق و چند پارتیشن که هرکدوم مشخصا مجهز برای انجام کاری بودن با چندین مشتری و پرسنل پیش چشمم ظاهر شد.

_بیا عزیزم لباست و در بیار و بشین اینجا..

_بهتون گفتن قراره چیکار کنین؟

_بله فقط اگر ممکنه بلندی موهاتون و ببینم.

 

شال و که از سرم میکشم و موهایی که خوشبختانه بافته بودم و میبینه، تحسین برانگیز میگه..

_بسیار هم عالی..

_میشه کوتاهی..

هنوز جمله از دهنم خارج نشده سریع میگه..

_جناب دادفر اکیدا دستور دادن مویی کوتاه نشه حتی یه اینچ.

 

 

 

رگ دیوونگیم زد بالا و به هفت جد و آباد جناب دادفر درود فرستادم.

_میخوام کوتاه بشه تا گردن..

_اما آخه..!

بی اهمیت به گیجی چهره اش، میشینم روی صندلی و منتظر میشیم کارش و شروع کنه.

دیگه همین مونده اندازه موهامم دست خودم نباشه مرتیکه هیز بولهوس همه کاره ی …..اه.. به تو چه آخه.!

 

لحظه ای میره جلوی میز مدیرت و بعد غیبش میزنه اما میدونم حتما رفته کسب اجازه کنه.

معلوم نیست چقدر قراره بهش بده که اینجور تسلیم اوامر هامرزه.!

بر میگرده و نگاه بلاتکلیفی به تصویرم توی آینه میزنه..

_جناب داد…

_مهم نیست چی گفته.. شما کاری که من گفتم و بکن.

 

پیشبند و دور گردنم میبنده و بهش توضیح میدم چیکار کنه و موهای بافتم و باز و با نگاه پر افسوسی دستی به زیرشون میکشه و قیچی رو برمیداره..

صدای زنگ گوشی و میدونستم کی پشت خطه و مهم نبود و پیگیر شدنش جای تعجب داشت.!

در آخر پیامکی که فرستاد و خط و نشون بی ربطی که برام کشیده بود و ” به تو چه ای” که در جواب براش سِند میکنم و درآخر گوشیم و خاموش.

 

چند دقیقه بعد سراغ اصلاح صورت و ابرویی میره که یه مدتی بود حوصله سروسامون دادن بهش و نداشتم و به قول مریم پاچه بزری شده بود.

_صورتت و بگیر روی دستگاه بخور..

حالا که کرک و پراش ریخته بود پوستم شفاش شده و چهره ام رو بازتر نشون میداد.

 

کدوم زنی که از زیباتر شدن و رسیدگی به خودش بدش میاد!؟ خب منم از این قاعده مستثنی نبودم اونم بعد مدتی که اصلا یادم رفته بود زیبایی و زن بودن توی آینه شکلی هست.

به جهنمی گفتم و گذاشتم آرایشگر هرکاری دلش میخواد انجام بده.. همچین جای باکلاسی حتما پول خوبی هم ازت می‌گرفت و بیشتر از اینا این مردک به من بدهکار بود.

 

اما اینکه به چشمش انقدر درب و داغون بیای که بیاره بندازت اینجایی که نمیدونم  چطور میشناسه یا پیداش کرده، اعتماد به نفسم و به شدت پایین آورد و دپرس شدم.

اما به هر حال جدا از هدفش، احساس کردم خودم هم به این تغییرات جزئی احتیاج داشتم تا حال و هوام از اون آشفتگی و حس درموندگی که مدتی دورم کرده بود، جدا بشم.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 ماه قبل

عجب!🤔فکر کنم اگه خدا بخواد یه خبر خوب بیاد.😍

Reyhaneh Ghavi Panjeh
9 ماه قبل

نویسنده عکس از سامانتاعه بعد زیبایی نداره؟؟😅

camellia
9 ماه قبل

سلام.می خوام یه چیزی بگم.قبلا یه روز در میان پارت میزاشتی,الان چند وقته که دو روز یک بار شده…الان خوبه باز پارت رو می زاری,از روزی میترسم دیگه نزاری….😥😣 بعدش تکلیف چی میشه?!😣😑😐😓😢😟😔

camellia
پاسخ به  NOR .
9 ماه قبل

دستتت درد نکنه.فقط بزار,باش?😘🙏

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x