صدای باز شدن در ماشین و هوای خنکی که داخل اومد سنگینی خواب و از چشم هام فراری داد.
چشم روی صورت هامرز باز کردم و حس انگشت هاش که هنوز بین موهای جلوم جولون میداد.
سرم روی رون پاش و پشت ماشین دراز کشیده بودم.
_پاشو بریم پایین.
_ساعت چنده؟
_نزدیک هشت..
با حوصله و آهسته دسته ی لای انگشت هاش و پشت گوشم میزنه، رخوت خواب بدنم و گرفته اما بلاخره ویندوزم بالا اومده سعی میکنم بشینم.. دستش و پشت کمرم گذاشته کمکم میکنه.
محافظ و راننده هر دو پیاده شده بودن و با یکی دو متری فاصله جلوی رستورانی که با لامپ های روشنش فضای تاریک بیرون و نور بارون کرده بود، منتظر ما بودن.
سروش و مردای دیگه هم رسیده و کنار ما پارک کرده پیاده میشن.
سروش دست هارو باز کرده و با لباس های اسپورتی که توی تن مردونه اش خوش نشستن با کلی ادا اصول کش و قوسی به خودش میده و با صدای نسبتا بلندی میگه..
_خوبی سامی جون؟ اوقور بخیر..
لبخندی به سرخوشیش میزنم و هامرز زیر لب غر زنان میگه..
_زهرمار و سامی..
_سلام.. ممنون خوبم..
سروش چشمکی به روم زده جلوتر راه میفته..
_جای خوبیه.. غذاهاش هم تمیزه.
_اگر به خوبی نمای روبه روم باشه که عالی..
یکی از مردا کنار ماشینا می ایسته و بقیه راه میفتیم و موقع داخل شدن هم یکی پشت در ایستاده تو نمیاد.
_سرویس بهداشتیش این طرفه..
سری برای سروش تکون میدم و میرم تا دست و رویی آب بزنم و مثانه ای که با اسم سرویس خودی نشون میده رو سرو سامون بدم.
هم خلوته هم تمیز داخل یکیش میرم و قبل تموم شدن کارم صدای در ورودی رو میشنوم.
بیرون که میرم نگاه زنی مانتویی که روبه روی آینه مشغول شستن دست هاشه بهم میفته و دوباره مشغول کار خودش میشه.
کنارش ایستاده از روشویی دوم استفاده میکنم و با یک دست و نوک انگشت های اون یکی دستم و مایع زده بهم میمالم.
_شوهرت زدت؟!
یک لحظه گیج نگاهم طرفش میره..
_با منین؟
اشاره ای به دستم کرده و شیر آب و میبنده.
_شوهرت دست بزن داره؟ همون قلچماقه که باهاش اومدی تو رستوران؟
امشب خیلی دست و دلباز شدی قاصدکی 😄
بگو آره فضول خانم😏هامرز جون😍 زده😈
یادم افتاد…مگه هامرز نگفت با هرکی دیدی پسر خاله نشو😡