رمان از کفر من تا دین تو پارت261

4.3
(101)

صدای باز شدن در ماشین و هوای خنکی که داخل اومد سنگینی خواب و از چشم هام فراری داد.
چشم روی صورت هامرز باز کردم و حس انگشت هاش که هنوز بین موهای جلوم جولون میداد.
سرم روی رون پاش و پشت ماشین دراز کشیده بودم.
_پاشو بریم پایین.
_ساعت چنده؟
_نزدیک هشت..

با حوصله و آهسته دسته ی لای انگشت هاش و پشت گوشم میزنه، رخوت خواب بدنم و گرفته اما بلاخره ویندوزم بالا اومده سعی میکنم بشینم.. دستش و پشت کمرم گذاشته کمکم میکنه.
  محافظ و راننده هر دو پیاده شده بودن و با یکی دو متری فاصله جلوی رستورانی که با لامپ های روشنش فضای تاریک بیرون و نور بارون کرده بود، منتظر ما بودن.

سروش و مردای دیگه هم رسیده و کنار ما پارک کرده پیاده میشن.
سروش دست هارو باز کرده و با لباس های اسپورتی که توی تن مردونه اش خوش نشستن با کلی ادا اصول کش و قوسی به خودش میده و با صدای نسبتا بلندی میگه..
_خوبی سامی جون؟ اوقور بخیر..

لبخندی به سرخوشیش میزنم و هامرز زیر لب غر زنان میگه..
_زهرمار و سامی..
_سلام.. ممنون خوبم..
سروش چشمکی به روم زده جلوتر راه میفته..
_جای خوبیه.. غذاهاش هم تمیزه.
_اگر به خوبی نمای روبه روم باشه که عالی..

یکی از مردا کنار ماشینا می ایسته و بقیه راه میفتیم و موقع داخل شدن هم یکی پشت در ایستاده تو نمیاد.
_سرویس بهداشتیش این طرفه..
سری برای سروش تکون میدم و میرم تا دست و رویی آب بزنم و مثانه ای که با اسم سرویس خودی نشون میده رو سرو سامون بدم.
هم خلوته هم تمیز داخل یکیش میرم و قبل تموم شدن کارم صدای در ورودی رو میشنوم.

بیرون که میرم نگاه زنی مانتویی که روبه روی آینه مشغول شستن دست هاشه بهم میفته و دوباره مشغول کار خودش میشه.
کنارش ایستاده از روشویی دوم استفاده میکنم و با یک دست و نوک انگشت های اون یکی دستم و مایع زده بهم میمالم.
_شوهرت زدت؟!

یک لحظه گیج نگاهم طرفش میره..
_با منین؟
اشاره ای به دستم کرده و شیر آب و میبنده.
_شوهرت دست بزن داره؟ همون قلچماقه که باهاش اومدی تو رستوران؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 101

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

امشب خیلی دست و دلباز شدی قاصدکی 😄

camellia
3 ماه قبل

بگو آره فضول خانم😏هامرز جون😍 زده😈

camellia
3 ماه قبل

یادم افتاد…مگه هامرز نگفت با هرکی دیدی پسر خاله نشو😡

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x