رمان از کفر من تا دین تو پارت262

4.5
(99)

خنده ام میگیره..

_قلچماق چرا؟

شونه ای بالا میندازه و بی تفاوت میگه..

_قد و هیکلش گنده ست.

متعجب از تفسیر کلمه اش میگم..

_همشون گنده ان.. منظورت کدوم یکی!؟

_نه اونی که وسط راه می‌رفت، شوهرت دیگه..

 

ابرو درهم میکشم و شیر آب و میبندم.

گوشه ی شالم و بالا میندازم و میرم طرف در..

_چیه ناراحت شدی؟ ازش می‌ترسی!.. ما زنا همیشه تو سری خور و بدبخت بودیم. البته تو حق داریا منکه با یه ریقو مفنگی دارم سر میکنم به خاطر بی جا و مکانی و بی پولی جرات ندارم جیک بزنم حالا توکه طرف با این همه بادیگارد و دبدبه و کبکبه نمیشه گفت بالای چشمت ابروی.. در جا مثل الان شل و پلت کرده.

 

برمیگردم طرفش و زل میزنم تو صورتش… ابروهای کوتاه و تتو کرده، پوستی دو درجه تیره تر از خودم و…

سرو وضعش معمولی بود و جلب توجه نمیکرد..

دست به کمر میشه..

_چیه!.. شناختی؟

_آره…

پوفی کشیده و پوزخندی میزنه..

_چشمات روشن آبجی.. انگار جدا از دستت مخت هم تاب برداشته.. نگفتی چه جوری کتک خوردی!

 

گوشیم و از جیب شلوارم بیرون میکشم و شماره هامرز و میگیرم و در همون حین میگم..

_میتونی بیای دم سرویس؟

صدای هل کرده و متعجبش توی دستشویی کوچیک اکو میشه و صورت زن توهم میره.

_چی شده؟

_یه لحظه بیا ..

_اومدم..

 

زن که تا حالا طلبکار ایستاده و نگاهم میکرد به طرفم حرکت میکنه و با عصبانیت میگه..

_زنیکه دیوونه خودش از شوهرش بدتره.. مرده حق داشته شل و پلت منه.

از کنارم رد شده و قصد بیرون رفتن میکنه با یک دست راهش و سد من میکنم.

_صبر کن شوهرم بیاد.

 

دستم و پس میزنه..

_مال خودت من تحفه تو رو میخوام چیکار کنم!. چی بهشم برخورده که گفتم مرده زده.

مقاومتش برای بیرون رفتن زیادتر میشه و نه زورم بهش میرسه نه دلم میخواد باهاش درگیر بشم.

قبل خارج شدن نگاه بدی بهم میندازه و منم پشت سرش بیرون میرم که هامرز و دو متری در ورووی در حال اومدن میبینم.

 

سرعت قدم های زن بیشتر شده و می ایستم به نگاه کردنش و هامرز کنارم ایست میکنه.

_چی شده! اون کی بود؟!

زن با همون سرعت از در اصلی رستوران هم بیرون میزنه و در لحظه آخر نگاهش روی هر دو نفرمون میشینه و پوزخندی روی لب هاش.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان انار

خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

چه عجب…سامانتا یه کم عقلشو به کار انداخت😒

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x