رمان از کفر من تا دین تو پارت273

4.5
(72)

 

 

در ادامه لقمه ای پنیر و گردو میگیره و میزاره دهنش.

منم لقمه گیر کرده توی گلو رو از حرفی که شنیدم با قلپی چایی فرو میدم و با امتنان و تشکر آهسته میگم.

_خیلی لطف دارین من خودم انجامش میدم..شما زحمت نکشید.

_از تعارف بدم میاد یکبارم جوابتو دادم خودم اینکارو دوست دارم.

 

لحظه ای به اولین دقایق ورودم به اینجا فکر میکنم و انگار در عوض چندماه سالها پیش بود.

چقدر دور به نظر میرسه و خاتونی که قابل مقایسه با اون خاتون با پرستیژ نشسته وسط سالن خونه باغ که باهام مصاحبه کرد نیست.

 

نه اینکه چهره یا استایلش فرق کرده باشه.. نه.. رفتار و کردارش اما صد درجه تفاوت داره.

_چیزی رو صورتم نوشته دختر جون؟

_نه..

_پس لقمتو بزار دهنت و نیشتو ببند.

 

نیشم و که با لحن مقتدرش داره گشادتر میشه رو میندم و حرفم و پس میگیرم، انگار چندان فرقی هم نکرده فقط گه گاهی این رفتار مهربانانه اش رو زیر لایه هایی از اقتدار ذاتیش پنهون میکنه.

 

آذر و آزاده جلوی خاتون جرأت ابراز وجود ندارن وگرنه با شنیدن سوال خاتون ازم که نگران بی خبری از سروش و هامرزه منو در جا قورت میدادن در عوض خیره شدن بهم و منتظر جواب.

_نمیدونم چرا گوشیش و جواب نمیده.! هنوز نرسیده دوباره رفتن یه خبری هم تا الان ازشون نیست.

انگار نه انگار بعد چند روز چشم انتظار اومدنشونم.

 

در مقابل همه سوالاتش سکوت میکنم و انگار نه انگار این من بودم که چند روز با اون دوتا رفتم ددر دودور و مهمونی و در آخر نمایشی که جلوی عمارت توی خیابون راه افتاد.

چیزی که فقط میتونی توی فیلم های گانگستری نمونه اش رو ببینی.

_منم خبری ندارم.. فقط پیاده ام کردن و رفتن.

 

انگار از منم ناامید شد که بلند میشه روغن زیتون پیدا شده رو از آزاده میگیره و میره بیرون.

_دعواتون شده؟

_با کی!

_رئیس دیگه..

 

بی حوصله از سر میز بلند میشم..

_سر جدت از من و رئیست بکشین بیرون آخه منو با اون چیکار..

آذر به آزاده سقلمه با آرنج میزنه و امیدوارم منظورش بستن دهنش باشه.

نگرانم.. هرچقدر هم با این خواهرا سربه سر بزارم و وقت و تلف کنم بازهم تمام فکر و ذکرم اتفاقات عجیب مسافرت و رویارویی نیمه شبی با فک و فامیلای عزیزمه.. کجا رفتن و چیکار میکنن! مطمئنم یه چیزی هست.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x