رمان از کفر من تا دین تو پارت281

4.3
(76)

دیگه نمیدونه من خودم اینجا صاحب مجلسم و هرجای دلم یکی یه بزن و بکوبی در حد لالیگا راه انداخته و به هر سازی منو میرقصونه.
البته اون بیچاره که تقصیری نداره مگه آدم چندبار عروس میشه و طفلک جز من کی رو داره تا هلک هلک باخودش ببره برای نمایش فک و فامیل شوهرش!؟

از وقتی حرف های سروش و شنیدم دچار دو شخصیتی شدم و یه لحظه از عذاب وجدان خودم و نفرین و لعنت کرده و دمی بعد اون روی خبیث و حسود زنانه ام راضی از به آتیش کشیدن کارخونه تا فکر بودن هامرز با هر زن دیگه ای بود.

دروغ چرا از حسش نسبت به خودم هیچی نمیدونستم و بهش اطمینان نداشتم و ندارم که تعهدی نسبت به من احساس کنه.
این تیکه کنایه های دو سره که نمیدونی نسبت بهت احساس مالکیت داره یا می‌ترسه طعمه لذیذش از کفِش بره برای بقیه هر معنی ممکنه بده اما من هیچ برداشت دلخوش کننده ای ازشون دریافت نمیکنم.
این مرد چند بُعد ناشناخته داشت که هنوز برای من مجهول بود.

روی اسمش مکث میکنم و چه جذاب که تعداد تملس هامون از اندازه انگشت های هر دو دست کمتره..
سروش هیچ جواب درست درمونی کف دستم نزاشت تا ببینم اتابک خان چه گندایی به زندگیمون زده یا هامرز کی تشریفشو از شمال میاره.

صفحه رو رد کرده و چند پیامک آخر مریم و باز میکنم و نمیدونم چی میشه که موافقتم و اعلام می‌کنم و همون لحظه که دکمه ارسال و میزنم تمام وجودم پشیمون شده و انگشتم و سرزنش میکنن.

گوشی رو برای رد شدن از جلوی چشمم پرت میکنم اونور تخت..
با اینکه ما لحظه های خصوصی نسبتا زیادی اونم توی این چندماه آشناییت داشتیم که در نوع خودش تعدادش بالا بوده اما بازهم دست و دلم به اینکه باهاش تماس بگیرم تا از اوضاع و احوالش بپرسم رضا نیست.

همونطور نصفه و نیمه افتاده روی تخت غلطی میزنم و برمیگردم طرف پنجره..
آسمون مثل غیر سیاهه و هیچ روشنایی جز ظلمات دیده نمیشه.

هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید از دوست بپرسید چرا میشکند
«—♩—»
گل همیشه نازم نبودی چاره سازم
نکردی مهربونی به قلب پر نیازم
آخه این اسمش وفا نیست
راه و رسم عاشقا نیست
وقتی که دلم گرفته
دل شکستن که روا نیست
«—♩—»
تویی که بر سر من عشقتو منت میذاری
پس چرا سوختنمو به پای عادت میذاری
تو چرا با همه مهری که میگی به من داری
رنجی که به من میدی پای محبت میذاری
آخه این اسمش وفا نیست
راه و رسم عاشقا نیست
«—♩—»

سری در مقابل ذوقی که برای زیباتر شدن و الخصوص عروس شدن داره کج کرده و با تصویر توی آینه لب ها رو غنچه کرده بوسی نامرئی به طرفش میفرستم.
_خیلی خوشگل شدی..

نیشش و بازتر کرده و با چشمای درشتش که با آرایش محشر شدن برای بار چندم خودش و از چپ و راست میچرخونه و تمام زوایا رو وسواس گونه از زیر ذره بین رد میکنه.
_خوشگل بودم خوشگلتر شدم بگو دهنت عادت کنه.. پس چی که خوشگلم، مثلا عروسی گفتن مریم بلایی گفتن.. بگو مثه فرشته ها شدی..
بیخود نیست تو اون دانشگاه با اون همه درو داف رنگ پریده و چشم سفید الپر که همه چیز میزاشون و میریختن بیرون تا به چشم بقیه بیان نگاه شیدای مسعود فقط منه نجیب و سر به زیره برنزه رو گرفت.

لبخندی به تکیه کلام اولش و مابقی جمله اش میزنم.. نحیب و سر به زیر.. !؟ سبزه از کی تا حالا شده برنزه!
_سمی رُژم و بگم پررنگتر کنه مثه مِیِتا نشدم؟ چرا این سفید کننده رو بیشتر نمالیده حداقل شب عروسی سفید برفی میشدم.

بازوش و گرفته چرخی میدمش تا از آینه ای که چند دقیقه هست بعد اتمام آرایشش بهش دخیل شده دور کنم.
_بسه مریم آرایشگر بدبخت و عاصی کردی الانم بهش بگی پخ سرتو و منو باهم میزاره رو سینمون.
صورتش و چین میندازه و با درک میکاپ سنگینش سریع چهره باز کرده میگه..
_زنه فکر میکنه از پشت کوه اومدم هیچی حالیم نیست.. هی برام کلمه قلمبه سلمبه ردیف میکنه..
_بی خیال یه تماس بگیر ببین استاد کی میاد دیرتون نشه، آتلیه خودش خیلی زمانبره.

دور خودش چرخی میزنه و با حس غروری دخترانه از لباس سفید و پف داری که رویای ثابت همه دختراست به طرف کیفش میره.
_هی امشب گم و گور نمیشی ها، گفته باشم.. از کنارم جُم بخوری گردنت و میزنم.

آهی میکشم و نگاهی از توی آینه به خودم میندازم.
میکاپم و دوست داشتم با اینکه یکم سنگین‌تر از حدی که معمولا میکردم بود.
اینم برمی‌گشت به نداشتن اعتماد به نفس از حضور آدمایی که توی این عروسی حضور داشتن.

اساتید.. هم رشته ای هام، همکارا و پرستارا وووووو کلی آدم از صنفمون.. مطمئنأ هر کس که یک نظر منو داخل دانشگاه یا بیمارستان دیده باشه توی این مجلس هست و از همه زیرو بم داستان هایی که پشت سر برام با شاخ و برگ و توضیح و تفضیل اضافه ردیف کردن باخبره و اگر هم نمیدونسته یا یادش رفته امشب کاملا با پچ پچ های درگوشی شون یادآوری میشه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 76

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
4 ماه قبل

امشبم پارت نیست؟

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x