رمان از کفر من تا دین تو پارت342

4.2
(97)

 

 

زیر پام خالی میشه… متوجه نمیشم دقیق اما به نظر جاذبه زمین کار خودشو درست انجام میده و نگاه خنثی و بی واکنشم نسبت به نزدیک شدن زمین به صورتم…

_چرا ولش کردی؟؟؟ … مگه نگفتم حواست بهش باشه..

_نمیزاره دستش و بگیرم …

 

دست های بزرگ و مردونه اش نشسته زیر بازو و پهلوم و در حال غرش به اطرافیانه..

_ولم کن..

صدام به گوشم آشنا نیست و بی ولوم و قدرت در همهمه مردم گم میشه.

_یه چیز شیرین براش بیار.. فشارش افتاده..

 

کشمکش منو اون… و ناجوانمردانه زورش مثل همیشه بهم میچربه..

_تقلا نکن یکم بشین حالت روبه راه بشه  وگرنه ابایی ندارم بزنمت زیر بغلم و راه بیفتم این وسط..

 

دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم.. دلم نمیخواد بهم نزدیک بشه.. دلم نمیخواد لمسم کنه..

پس روی صندلی که میکشونم، میشینم تا از شرش خلاص بشم و تا مطمئن نشد قرار نیست دوباره پخش زمین بشم ولم نکرد و بعد مثل تیر چراغ برق کنارم ایستاد.

 

بی اعتنا به حالت کلافه و نگاه خیره اش که زوم صورتم شده، چشم هام روی سیاه پوش های متحرک محوطه که هر کدوم یکی رو اینجا تو چاله هایی که به ردیف و منظم کنار هم کندن، جا گذاشتن میگرده..

قبرهای زیادی که هنوز با تعداد بالا خالی و منتظر مهمان های ابدیشون هستن.

مطمئنم به هفته نرسیده این قطعه پهناور پر شده و به حفر بعدی میرسن و مهمونای بیشتری رو طلب میکنن..

 

فرهاد با دختر ریزه میزه و پیچیده شده توی چادر مشکی که فقط صورت سفیدش پیداست و حالا که فکر میکنم توی مسجد هم دیدمش میاد طرفمون..

مونس خانم و اون پسره امیر دوست این پت و مت هم کمی اونورتر ایستادن..

هیع… لنگه کفشی در بیابان نعمت است.. کس و کارهای منم میشن همینا..

آدمایی که در عرض دو سه ماه آشناییت خودشون و موظف میدونن برای خالی نموندن دورم برای عرض تسلیت بیان..

 

البته اگر اون چند نفری که با کمی فاصله از بقیه حضار تمام وقت خشک و دست به عصا با نگاهی خنثی که نمیدونی سر خاک عروسشون چه حسی دارن.. خوشحالن؟ ناراحتن! کلا بیکار بودن گفتن یه سری هم این ورا بزنیم؟

اصلا موجودیت شون و اینجا درک نمیکنم!؟

 

 

 

 

 

کیان بینشون نیست اما سهراب و چندتای دیگه دور صولتی های بزرگ و گرفتن.

حتی حضور سر خاک مرده ای که تا زنده بود مقبولشون نبود با برنامه و نقشه ای پشتش بود.

اما چه اهمیتی داره.. اصلا بزنن همدیگه رو بکشن.. انقدر هم و بکوبن تا یکی یکی توی همین گودال های خالی بیفتن و ..

پوف.. یه لحظه ته دلم خالی شد.. حتی عرضه نفرین کردنم ندارم.

 

با لیوان شربتی که خاتون با کمک تهدید های اون تو حلقم ریختن سر گیجه ام تا حدودی برطرف شد اما امان از معده ناکوکم که سر ناسازگاری گذاشته بود.

با تمام بی حالی و ضعفی که دارم اما میتونم تشخیص بدم یکی از مردایی رو که با چند نفر دیگه که به نظر از قافله عقب موندن و دارن به طرف ما میان و میشناسم.

_تسلیت میگم دخترم نبود مادر غم سنگینی روی دل آدم میزاره.

 

سوز لحنش به دلم نشست.. و شاید داغدیده ست..

_خوش اومدید استاد…

_وظیفه ست پسرم.. دیدار این ماه و فراموش نکن.

مریم میاد و زیر بغلم و میگیره..

_پاشو عزیزم بریم.. مسعود منتظره..

 

برای فرار از خود احمقم و بقیه تمام توانم رو به کار میگیرم، من خِفت طفیلی بودن و به هیچ عنوان به جون نمیخرم.

مردا رفتن و باز اون خودی نشون میده..

_کجا؟!

مریم چشم ریز کرده لبش و کج میکنه..

_نمی‌بینین حالشو!.. میخوام ببرمش یه سرم بزنه یکم روبه راه بشه وگرنه میفته..

دستش حالا طرف آزادم و به بند میگیره..

_همه امکانات توی عمارت هست.. خواستین بیاین اونجا ترتیب کارا رو بدین.

 

پوف کلافه مریم و نجوایی که زیر گوشم سر میده..

_این ول کن نیست اصرار کنم بیشتر شک میکنه.. بهتره باهاش بریم.

درست میگفت.. مثل یک نگهبان داشت از اموالش مراقبت میکرد..

سعی میکنم بدون کمکی سوار ماشین بلند بالاش بشم و همیشه انقدر برام سخت بود یا توانی برام نمونده.!

 

ماشین ها یکی یکی پر شد و راه شلوغ.. اومدن و رفتن … خداحافظی ها و تسلیت هایی که نوک زبون چرخید و نگاه های متاثر و ترحم برانگیزی که درمون درد بازمانده های داغدار نبود.

بلاخره همه پخش و پلا شدن و هرکس به طریقی خودش و از دیار مردگان فراموش شده بیرون کشید.

 

 

** دوستان فایل کامل  رمان از کفر من تا دین تو رو خیلی وقته تو سایت گذاشتم اگر مایل بودین اشتراک بگیرین بخونید

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x