رمان خان پارت 72

4.2
(14)

 

گلناز

🌸من خودم عصری آماده شدم و با تاکسی رفتم بیمارستان.. اولش میخواستم به امیر نگم خودم کارمو کنم و برم اما بعد دیدم نمیشه ممکنه بعدا بفهمه و ناراحت بشه.. رفتم سمت اتاقش منشی خیلی گرم برخورد کرد و گفت امیر جلسه داره و جلسش هم مهم و طولانیه.. منم مه دیدم اینجوری نمیشه گفتم خب پس بهش خبر بدین که من رفتم پیش دکترم..
یه ساعتی گذشته بود من به کارام رسیدم و خداروشکر همه چیز هم نرمال بود اما از امیر خبری نشد.. لابد کارش تموم نشده بود داشتم میرفتم بیرون که دیدم دم بیمارستان حسابی شلوغه و ماشین پلیس ایستاده.. کنجکاو شدم رفتم جلو و چیزی رو دیدم که هرگز نباید میدیدم.. امیر داشت سوار ماشین پلیس میشد .. همراه دو نفر دیگه و خیلی عصبانی بود نتونستم برم جلو و با تعجب از یکی از خانومایی که اونجا بود پرسیدم

– چی شده خانوم? دعوا شده تو بیمارستان?

– نه منم دقیق نمیدونم اما انگار از رئیس بیمارستان و چند نفر دیگه شکایت شده.. به خاطر فساد مالی..

🌸قلبم اومد تو دهنم کم مونده بود سکته کنم… دستمو گرفتم به در و حالم بد شد قبل از اینکه بیوفتم اومدن منو ببرن تو یکی از پرستارا من و شناخت و سریع منو بردن داخل چند دقیقه بعد که حالم بهتر شد همون پرستار اومد بالای سرم و گفت

– حالتون خوبه? خیلی مارو ترسوندین.. گلناز خانوم همه ما اقای دکتر رو میشناسیم چه زمانی که کادر درمانی بودن چه زمانی که رئیس بیمارستان شدن بهترین بودن.. این کار ایشون نیست حتما اشتباهی شده.. کار رئیس قبلیه.. شایدم کار حسابداراس..

🌸- بگو.. بگو اصلا جریان چیه چرا امیرو بردن? فساد مالی دیگه از کحا در اومد? من..من باید برم.. باید برم کلانتری کجا بردنش?

– نمیدونم.. منم خبر ندارم اما بچه ها حتما خبر دارن میپرسم میگم بهتون..

– صبر کن نرو.. اول بگو ببینم چی میدونی.. پلیسا چی گفتن? این همه آژان کشی واسه چی بود اخه?

🌸- گفتن پولی که واسه ساخت ساختمون جدید بوده از حساب بیمارستان برداشت شده و نیست و نابود شده.. جز رئیس کسی حق برداشت مستقیم نداره رئیس بانک هم همراه پلیس ها بود.. من نمیدونم جزئیاتش چیه واقعا.. اصلا خبر ندارم همه ی. ما در همین حد فهمیدیم..

– با ناراحتی بلند شدم پرستارم رفت و ادرس اون کلانتری ژاندارمری یا نمی دونم چی رو برام پیدا کرد منم رفتم سریع یه تاکسی گرفتم خودمو برسونم..
نگم که وقتی رسیدم اونجا انقدر شلوغ و خر تو خر بود که نگو..
بلاخره رفتم تو یه اتاق و اسم و فامیل گفتم و پرسیدم کجا باید برم مرد هم تابی به سیبیلش داد و گفت

🌸- اقای دکتر رو بردن اتاق سوم دست چپ اما گمون کنم با چیزایی که پیش اومده مهمون ما باشن تا دادگاه..

– دادگاه.. اخه برای چییی.. شوهر من جز خدمت کردن مگه چیکار کرده اون بندع خدا اصلا ازارش به مورچه هم نمیرسه چه برسه پول بیمارستانو بخوره.. همچین چیزی نیست..

🌸- باشه خانوم … طلا که پاکه چه منتش به خاکه? اروم باش حل میشه.. بیا ببرمت اتاقشون انگار زیاد حال شما رو به راه نیست رنگت عین گچ شده..

افسر بیچاره حال منو دیده بود ترسیده بود سریع گفت اب بیارن کمکم کرد رفتم تو اتاق بغلی.. امیر با اعصاب خراب نشسته بود رو صندلی و یه افسر دیگه داشت ازش سوال میکرد…
یه نفر دیگه هم کنارش بود که فکر کنم وکیل بود.. من هاج و واج.. امیر منو دید جا خورد و با ناراحتی گفت

🌸امیر: شما اینجا چیکار میکنی اخه.. کی بهت گفت.. ببخشید اگه امکان داره چند کلمه با همسرم صحبت کنم.. بارداره.. و نمیخوان بیش از این حالش بد بشه …

افسر هم نگاه انداخت اون کسی که همراهم بود اشاره ای بهش کرد امیرم اومد سمتم و دستمو گرفت برد بیرون اتاق اشم تو چشمام جمع شده بود گفتم

گلناز: چیشده? امیر تو رو خدا.. بگو چیشده.. من خودم بیمارستان بودم با چشم خودم دیدم.. گفتن فساد مالی.. اینا چه حرفاییه امیر..

امیر: گلم اخه این حرفاااا چیه… همین الان پیش پای تو داشتیم میگفتیم که اینا تهمت و پاپوشه.. همین الان برو خونه.. به هیچی فکر نکن ببین متین وکیلم اینجاست.. گلناز تو رو خدااا اروم باش.. من حلش میکنم.. نهایتا تا فردا طول میکشه..

🌸گلناز: فردااا.. چی داری میگی یعنی میخوای امشب اینجا بمونی? نگهت میدارن? خدایااا.. ببین .. اهان.. فهمیدم.. اردلان.. میرم پیش اون.. بهش میگم کمکمون کنه.. باید تورو از اینجا بیاره بیرون..

امیر: نه…نه تو این کارو نمیکنی فهمیدی? به هیچ وجه.. به هیچ کس چیزی نگو.. عزیزم.. خودم میتونم حلش کنم… به اردلان رو ننداز.. گفتم مه همه چی تحت کنترله.. الان دیگه باید برم.. نترس چون پزشکم و سابقه ی خوبی دلرم اذیتی در کار نیست.. یه شب اینجا هستم میام.. باشه گلم? برو خونه..

🌸هرچی خواستم مخالفت کنم نذاشت.. مجبور شدم با چشم گریون برگردم خونه…
تمام راه داشتم گریه میکردم.. اعصتبم داغون بود هرچی سعی میکردم اروم باشم نمیشد.. خدا خدا میکردم واقعا همونجور که امیر میگفت همه چی تحت کنترل باشه اما بعید بود..

🌸تمام شب چشمم به در و نگران بودم هرچی فکر میکردم چیکار کنم و چجوری کمکش کنم چیزی به ذهنم نمیرسید…جز اردلان کسیو نمیشناختم اما چاره ای نداشتم امیر اصرار کرده بود به کسی چیزی نگم…
فائزه صبح اومد تا دیدمش زدم زیر گریه و شروع کردم به تعریف کردن بعدم پاشدم شال و کلاه کنم که برم اونجا ببینم چیشد

فائزه: گلناااز خانوم اینا همش پاپوشه.. باور کن پاپوشه.. تو رو خدا نرو.. ناراحتی برات بده .. اجازه بده من برم

گلناز: من نمیتونم… نمیتونم بشینم دست رو دست بزارم.. نمیشه ضمانت بزاریم بیاد بیرون? اخه پول بیمارستان به چه درد ما میخوره…

فائزه: من خودم میرم .. خودم میرم و ماجرارو در میارم میگم دیگه اخه شما کجا بری..

🌸از من اصرار از اون انکار بلاخره راضی شدم تو خونه بمونم… فائزه دستپاچه رفت و منم نگران تو خونه موندم هی راه رفتم این ور متر کردم اون ور متر کردم نیومد.. از صبح تا ظهر یه لنگه پا.. اخر دلم به حال بچه سوخت رفتم یه لقمه یه چیزی خوردم.. دیدم دارم دیوونه میشم دراز کشیدم بخوابم هی این طرف اون طرف.. خوابم نبرد که نبرد.. برای همین پاشدم دیدم ای خدا هوا تاریک شده این دختره نیومد..
بلاخره در باز شد و بگم دو تا پا قرض کردم دویدم سمت حیاط چون برقا خاموش بود فکر کردم مردی که کنار فائزه هست امیره اما نزدیک که شدن دیدم نه.. همون وکیلیه که تو اون اتاق بود ..وکیل امیر..

گلناز: من جون به سر شدم.. اخه کجا بودی تو زن.. چرا امیر نیومد مگه نگفتین امروز حل میشه..

فائزه: خانوم به خدا من مقصر نبودم.. تو رو خدا بشینین من تعریف میکنم.. همین وکیل هم برای توضیح اومده.. باور کن حل میشه خانوم.. امیر اقا دکتر محترم و شناخته شده ایه..

گلناز: مزخرف نگو.. فقط یمی درست حستبی بهم بگه کی شده.. اقا تو رو خدا بیا تو تعریف کن برام..

🌸با ناراحتی به همدیگه نگاه کردن و دنبال من اومدن تو می دونستم دارن یه چیزی رو از من پنهون میکنن.. اصلا از همون دیروز که دیدم فهمیدم ماجرا به این سادگی ها حل بشو نیست.. فهمیدم همه چی به هم میریزه…

وکیل من منی کرد و گفت

– خب حق با شماست.. موضوع به این سادگی ها نیست.. بحث پول زیادیه.. همه میدونن کار اقای دکتر نیست اما مدارک و شواهد به صورتیه که همه چیز علیه ایشونه.. پول تو حساب ایشون ریخته شده ما نمیدونیم چطوری اما رئیس بانک شهادت دادن که خود دکتر پول رو از حساب بیمارستان به حساب شخصیشون واریز کردن

🌸گلناز: الان یعنی پول تو حساب امیره? خب برگردونین به حساب بیمارستان تازه کار خلافی نیست که امیر رئیس بیمارستانه پول و برداشت که نکرده..

-مشکل اینجاست که الان پول تو حساب نیست..

با دستم زدم تو صورتم و گفتم

گلناز: پس کجاست.. پول وامونده کجاستتت.. بگین بهم … گم شده? یه چیزی بگین..

همدیگه رو نگاه کردن و ناچار بودن بهم جواب بدن.. فائزه با ناراحتی گفت

🌸فائزه: خانوم .. خب.. بزارین اقای وکیل چیزای دیگه رو بگن.. بعد صحبت میکنیم..

فهمیدم یه چیزیه که هیچ کدوم روشون نمیشه بگن….

وکیل: چیزی که الان پیش رو هست وضع خوبی نیست.. باید صبور باشین بی گناهیشون ثابت میشه شکی نیست اما فعلا بازداشت میمونن..تا روز دادگاه دادگاهم به خاطر ضروری بودن اوضاع زیاد دیر نیست دو هفته ی دیگه.. تا اون موقع اگه چیزی یادتون اومد به من بگین.. من بیش از این وقتتونو نمیگیرم.. این پاپوش حل میشه بهتون قول میدم نگران چیزی نباشین..

🌸فائزه وکیل و راهی کرد و رفت و من منتظر نگاهش کردم و با ناراحتی گفتم

گلناز: بگو ببینم چیه که پنهونش میکنین.. قراره بلایی سرش بیاد اعدام بشه?

فائزه: نه خااانوم خاک به سرم این حرفا چیه.. راستش پولا .. خب.. ظاهرا رئیس بانک مدعی شده اقا امیر پولارو برداشت کرده ریخته به حساب خودش چند روز بعدم اومده و منتقل کرده به حساب یه خانوم.. به اسم مینو رنجبر اونم پول و برداشته و نیست و نابود شده..

خشکم زد.. پولارو ریخته به حساب یه زن.. مگه میشه.. اخه برای چی..

🌸گلناز: حالا زنه کی هست? اخه چرا رئیس بانک باید دروغ بگه من میدونم کارای بانکی ما یا حتی بیمارستان رو خود رئیس انجام میداد چون مبالغ انتقالی معمولا بالا بود.. چرا باید بعد این همه سال دروغ بگه.. امیر.. امیر زن گرفته.. زن دوم داره… وای خدایا.. چرا از بانک پول برداشته.. از حساب بیمارستان.. مال حروم..

حالم بد شد و نشستم و سرمو گرفتم تو دستام فائزه با ناراحتی رفت و برام اب قند اورد و من انگار دنیا روی سرم خراب شده بود…

گلناز: فائزه اگه تو چیزی میدونی یا چیزی ازش میدونی بگو.. تو رو خدا.. اگه بدونم تحملش راحت تره تا اینکه از یه طرف فکرم درگیر باشه از یه طرفم بگم نکنه دارم به شوهرم تهمت میزنم..

🌸تلفن زنگ خورد فائزه رفت که جواب بده و به من اشاره کرد برای گرفتن طرحا زنگ زدن چون خبری از من نشده خودشون پیگیر شدن.. طراحی کلاها هم شده بود قوز بالاقوز.. اشاره کردم که دست به سرش کنه…

اونم یه جوری دست به سرشون کرد و منم گفتم طرحا بالاست بره بیاره کاملشون کنم تو این اوضاع چاره ای نبود چون برای فردا قرار بود بفرستمشون بخش تولید

فائزه: اخه با این حال خراب طراحی.. کاش من بلد بودم کمک میکردم..

🌸گلناز: تنها کمکی که میتونی کنی اینه که بری بالا تمام وسایل امیرو بگردی و بفهمی چه غلطی داشته میکرده…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا
4 سال قبل

ممنون🤗😘
لطفن🙌 ادامه این رمان میزارید!☆♡○○○

ملکه
ملکه
4 سال قبل

مگه اولای داستان نگفتین بیمارستان واسه امیر ایناس😕😕😕😕😕😕😕

نیوشا
4 سال قبل

مدیرعزیزومحترم• خواهشن🙏 لطفن🙌 اگرممکن قسمت بعدی این رمان رو هم بزارید•••
پی نوشت؛ مدیر محترم اگر نویسنده این رمان هم خدایی نکرده یطورییش شده به ما بگید• کم کم دارم نگران میشم 😕😯 اگرهم افسردگی گرفته دیگه حالش نداره که ادامه بده بازم لطفن به ما اطلاع بدید••

مهدخت
مهدخت
4 سال قبل

سلام منتظر ادامه داستان هستیم چه زمانی آپدیت میشه؟

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x