رمان خیالت پارت ۲۰

4.3
(54)

 

 

-به مولا لب تر کنی اون تیربرقِ وسط کوچَه رو می‌کنم می‌کارم توو حیاطتون که دیگه توو تاریکی درس و مشق ننویسی…

 

تیله‌های جاخورده‌ی دختر که بالا پریدند، پلک فشرده نیم چرخی زد.

دستی پشت گردنش کشید و لب گزید.

 

اولین هم‌صحبتی‌شان بود، اولین باری که دختر از او فرار نمی‌کرد

و مرد گنده چون پسربچه‌‌ای ذوق‌زده داشت خرابکاری میکرد،

 

-ساچلی جان بابا…

 

صدای یاسین از بالای پله آمد و نگاه جوان جلوعقب شد.

 

-ساچلی خانوم تو برو سازت‌و بیار، من می‌رم کمک آقا یاسین…

 

 

دخترک “چشم”ی گفت و سر به زیر شد، رفت و چشم و دل پروانه‌ای جوان دنبالش،

 

-یاسین خان بمون بیام کمکت…

 

لبخندزنان چرخ خورد تا پله و مرد سرجنبان مشغول صحبت با یدالله و مارال شد.

 

کمی این‌پا و آن‌پا کرد و نگاهش دزدکی تا عقب رفت، ساچلی که دست به ساک جلو آمد گل از گلش شکفت.

 

-اون‌و بده من سنگینه ساچلی خانم…

 

ساک را از دست دختر قاپید و جنگی خیز برداشت طرف پله.

 

-تا من یاسین خان و میارم برو ببین چیزی نمونده باشه…

 

#پارت_87

 

– خودم میاوردمش آقا داریوش…

 

دهان وامانده‌ی دختر را دید و لبخندزنان رفت کمک یاسین…

 

رفتنی پسیِ بی‌صدایی هم پشت سرش نواخت، برای حال و روز افتضاحش.

 

همسایه‌ی روبرویی بودند، از سال‌های دور…

خانه‌شان دوبلکس بود با یک بهارخواب کوچک و یک تراس اختصاصی…

 

بهار‌خوابی که شد اتاق خوابش، برجک دیده‌بانیشان و پاتوق آمان…

 

-ماشالله عمّه اُغلی(پسر عمّه) بزنم به تخته خیلی جنتلمن شدیا!

 

پری گفت، از پله پایین آمدنی، ابرویی بالا انداخت و ناز و ادایی آمد.

 

-گُرمییَن کور اُلسون.(چشم حسود کور)

 

جوان اخمی ریخت و جدی‌ شد.

 

از کنار پری رد شدنی دسته‌ی ساک را با ضرب روی شانه‌اش کشید.

 

-هُوووووو! نَه خبر عاشخ!(چه خبرته عاشق!)

 

عرض پله باز بود، جوانک عمداً ساک را کوبید به سرشانه‌ی پری،

 

-اَزدون منی قُدخ! (له کردی من‌و قلدر)

 

پری با بدجنسی فحش داد و خندید، ولی کوتاه نیامد.

دختردایی پسرعمه از بچگی شوخی داشتند…

 

-میگم دست به خیرتم خیلی خوب شده‌ها داریوش جان!

 

-توام اون زبونت‌و یکم کوتا کنی خیرش‌و میبینی پری جان…

 

 

#پارت_88

 

مرد خنده‌کنان و کیفور پله‌های سنگی را دوتا یکی کرد و پری پشتش دهن‌کجی‌کنان دست به کمر شد…

 

-خدا شانس بده یِه!

 

خنده‌های زیرزیرکیِ ساچلی را دید و چپ‌چپی حواله‌اش کرد.

 

-تو واسه چی میخندی ساغْر(در زبان ترکی به شوخی گفته میشه، یعنی بی‌پدر و مادر)

 

-هیچ‌چی!

 

کلّ محل حریف زبانش نمی‌شدند! رسماً آجانِ محل…

 

-میگه هیچی ولی نیشش تا اینجا بازه برا من!!

 

پری حرصی دستش را تا کنار گوش کشید و خیره‌ی دخترک ماند.

 

-دو دیقه رفتم بالا نَه خبر شد بین شما دو تا؟!(نَه خبر: چه خبر شد)

 

“هین”‌کشان چشم ریز کرد و لبخند دختر کج و کوله شد،

 

-اُوووو…نکنه…بالاخره…اون و تو…یعنی تو با اون اخمخ…

 

با شیطنت سری عقب پرت کرد، دو انگشت اشاره را به هم چسبانده مالید و رنگ از رخ ساچلی پرید.

 

-م…من برم ببینم چیزی جا نمونده!

 

من‌من‌کنان دست انداخت به گره‌ی روسری و پری با افسوس سرجنباند.

چرخید عقب و پری نوچ‌نوچی کرد.

 

پا تند کرد و پری “کیش‌کیش”کنان دستش را جلو انداخت.

 

-ها…هاااا…برو…برو ببین گلب این عمّه اُغلوی(پسرعمه‌ی) عتیقه‌ی ما اون ورا نیفتاده باشه!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 روز قبل

کاش ساچلی با همین داریوش ازدواج میکرد

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x