رمان خیالت پارت ۴۱

4.4
(39)

 

عرفان نُچ‌نچ‌کنان گوشی‌ را بالا کشید، میان هوا تکان داد و دخترک غیظی دندان سایید.

 

– آخ! کور شدم! فلاشرش‌و خاموش کن عرفان، شارژ ندارم…

 

– ساکت شو دختره‌ی رَپ‌باز! کافر… مُلحد! غرب‌زده…

 

این گفت و آن گفت و نگاهِ جاخورده‌ی دخترک تازه‌وارد میانشان چرخ خورد، امّا صورت خونسرد و لحن جدّی دانا؟

 

– حال حاج‌خانوم چطوره؟!

 

عادت داشت، به خنده‌هایشان، به شیطنت‌ها، به لجبازی‌ها، حتّی زیر‌آب‌زنی‌هایشان…

 

– خوابِ خواااب! بمب بترکه بیدار نِمی…

 

عرفان بود، بی‌هوا جوابِ دانا را داد و تا چرخید جلو، وسط راهرو دیدَش. دست به کمر و سرجنبان.

 

– بَه…! ببین کی برگشته سُهره!

 

سر جایش، روی پلّه ایستاد و نیشش تا بناگوش باز شد…

 

– شاهِ شاهان… رستم دستان… سنت‌شکنِ خاندان… طلسم‌شکنِ این پیرپسرایِ آژگان…

 

– واااای!

 

چرب‌زبانی عرفان تمام نشده، سهره جیغ خوشحالی کشید. تنه‌ای به عرفان زد و دو پله‌ی آخر را جفت‌پا پرید.

 

– خان‌داداشم اومد… خان‌داداشم…

 

#پارت_202

 

دستان کوچکش دو طرف کمر دانا پیچید و سر چسباند به شکم عضلانی‌ برادر.

 

– تو نمی‌خوای بزرگ شی فرفره؟!

 

نگاهِ مؤاخذه‌گرش به عرفان، انگشتانِ مردانه‌اش با محبت لای سیم‌تلفنی‌هایِ سُهره پیچید.

 

دخترک ۱۲-۱۰ ساله می‌زد، سبزه بود و مو مشکی، برخلاف عرفان که سفید بود و بور.

 

– اَه داداش! نکن! من دیگه بزرگ شدم…

– جدا؟!

 

دخترک شاکیانه خودش را میان آغوش برادر تکان داد و سینه‌ی مرد با لذت لرزید.

 

– پس میدونی که الآن وقت خوابه، نه بدوبدو‌بازی دیگه خانوم بزرگ!

 

ساچلی با تعجب سر بلند کرد و نگاه ناباورش از آینه‌ی سرتاسری راهرو به خواهر و برادر دوخته شد.

 

به آغوش تنگ و آن شیبِ عجیب گوشه‌ی لب دانا!

 

مگر این مرد لبخند زدن هم بلد بود؟!

 

– خودت چی آقا بزرگ؟

 

سرش را از آغوش برادر جدا کرد و مادرانه یک دستش را طرف سالنِ خالی و تاریک چرخ داد.

 

– میدونی الآن وقت اومدن نیس دیگه! آ ببین، دیر کردی همه رفتن، حتّی برقم رفت…

 

زبان نگو تپانچه بادی، دست به اسلحه میشدی شلیک می‌کرد!

 

گلین روسری‌اش را روی لب کشید، ریزه‌ریزه خندید و دخترکِ بلا با ناز زل زد به چشم‌‌های خندانِ برادر.

 

– امّا من نرفتم، موندم تا خان‌داداشم بیاد…

 

جوری با عشق گفت خان‌داداش! که دل دخترک پشتی هم قنج رفت، برای او و به یادِ خواهرکِ شیرین‌زبان خودش.

 

– اُو جِغله! تمومش نکن… بذا واس مام بمونه!

 

#پارت_203

 

مهلت نداد خواهرش کنار برود، دست کشیده‌اش را حلقه کرد دور شانه‌های دانا،

 

– یعنی قهرمان من؟ نه مِسیه نه رونالدو، فقط خودتی داداش!

 

محکم به آغوش کشیدش و دخترک میانشان فشرده شد.

 

– اَه! برو اونور کلّه‌پوک، لهم کردی!

 

– جونِ داداش گل زدی چه گلی… گلِ دقیقه نود.

 

ابروی بالارفته‌ی دانا را که دید، فرصت توبیخ نداد.

 

– بیا این دست مبارکت‌و بکش رو سرمون بلکه بخت مام وا شد!

 

مِطرب‌وار سرش را خم کرد و سهره دهن‌کجی‌کنان پشتش را به شکم تخت و ورزشیِ عرفان کوبید تا جا باز کند.

 

– اون بی‌عقلی که بخواد زنِ توی دیوونه بشه، یا کوره یا کچل!

 

عرفان تکخندی زد، از برادر جدا شدنی یواشکی زد پس کله‌ی سهره و دخترک لوس‌تر خودش را به دانا چسباند.

 

– داداش ببینش…!

– به کوریِ چشم تو وزوزی‌اَم که شده یه گیسوکمندِ چش‌درشت می‌ستونم.

 

دست به سینه تکیه‌اش را به دیوار می‌داد که تازه گیسوکمند پشتی را دید…

همانجا خشکش زد.

 

روز عقد ندیده بودش فقط تعریفش را از یزدان شنیده بود، وقتی با آب و تاب برای مادرشان از دستشویی و دسته گل برادر می‌گفت…

 

دخترک بیشتر خودش را پشت دانا کشید و عرفان بیشتر سر کج کرد، با دهان باز و نگاهی مشتاق…

 

ظریف بود و بغلی، در حالیکه انگشت‌های کشیده‌اش را در هم پیچ می‌داد چشمان درشتش بلاتکلیف بین جماعت چرخ می‌خورد و صورتِ بانمکش؟

 

– سبحان‌الله!

 

تیکِ پدر خوب جایی به کارش آمد!

 

لبش با خوشحالی کش آمد. خودش را جلو کشید و با شیطنت در گوش دانا پچ زد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_صنم

  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x