رمان شالوده عشق پارت 310

4.2
(75)

 

 

 

چطور نمی‌فهمید؟!

 

 

نه این را می‌فهمید و نه حتی می‌دانست شاهین در مورد چه دارد صحبت می‌کند. حتی یادش نمی‌آمد تا به حال این محوطه را دیده باشد و او می‌گفت که چندین بار از اینجا گذشته‌اند!

 

 

-نفهمیدم یعنی یادم نمیاد.

 

 

شاهین با ترس به مردی که داشت زیاد از حد غیرقابل پیش بینی رفتار می‌کرد، خیره شد.

 

 

روزی روزگار حتی در خواب هم نمی‌توانست ببیند که ممکن است امیرخان به این حال و احوال دچار شود!

 

 

مردی که همیشه قدرت و استقامت از تک تک حالاتش مشخص بود، چیزی تا فروپاشی کامل فاصله نداشت و میشد فهمید که اوضاعش از افتضاح هم چیزی آنورتر است!

 

 

بزاق گلویش را سخت قورت داد و قدمی جلو گذاشت.

 

 

-منو ببین امیر زنت حالش خوب میشه. فقط باید چند روز دیگه صبر کنی و بعد مطمئن باش دستشو می‌گیری و صحیح و سالم با هم برمی‌گردید خونتون… باشه؟

 

-…

 

با خنده‌ای کوچک و ساختگی لب زد:

 

 

-بابا اون اِنقدر قوییه که تونسته زندگی کردن با یه آدم مثله تو رو تحمل کنه… یه ضربه که براش چیزی نیست!

 

 

حتی خودش هم از حرف هایی که می‌زد مطمئن نبود.

 

پرونده‌ی شمیم را خوانده و می‌دانست که اوضاعش هیچ جای تعریفی ندارد. اما امید، تنها قدرت نجات دهنده‌ی انسان ها بود و این را بارها و بارها در زندگیه بیماران و خانواده هایشان به چشم دیده بود.

 

 

 

 

 

 

امیرخان بی‌اهمیت به حرف هایش و با همان نگاه خیره اما پر از غمش گفت:

 

 

-بخاطر ایست قلبی سطح هوشیاریش اومده پایین یعنی چی شاهین؟

 

-…

 

 

-هووم یعنی چی؟ تو دکتری می‌دونی مگه نه؟!

 

 

با صدای خیلی آرامی می‌پرسید و ترس شاهین را بیشتر می‌کرد.

 

 

ضربه‌ای به شانه امیرخان کوبید و همچنان دست به دامنه نیمه‌ی پر لیوان شد.

 

 

-تو بیمارهایی مثله اون همچین چیزی خیلی دور از انتظار نیست… یه جورایی عادیه.

 

 

و آنچنان هم عادی نبود!

 

 

-خداروشکر لحظه‌ای بود و گذشت، این نشونه‌ی خوبیه.

 

 

باز هم ربطی نداشت!

 

 

-زنت خیلی قوییه از پسش برمیاد نگران نباش.

 

 

با آنکه سعی می‌کرد لحنش محکم و مصمم باشد اما هردویشان هم خیلی خوب می‌دانستند که وقتی یک نفر در شرایط شمیم قرار بگیرد، به یک لبه‌ی تیغه واقعی دعوت شده است و هیچ چیز قطعی‌ای نمی‌شود راجعبش گفت!

 

 

امیرخان هم با آنکه می‌دانست حرف های شاهین تماماً محض دل خوشی‌ست، امیدش را به همان ها بست.

 

 

تا دیوانگی کامل تنها یک نیم قدم فاصله داشت و در این روزها حاضر بود از هر چیز و هر کس دست بکشد تا دوباره نیمه جانش را صحیح و سالم ببیند.

 

 

اعترافش سخت بود اما حتی حاضر بود که از شمیمش بخاطر خودش بگذرد!

 

 

_♡____

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 75

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش

خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x