خشک شد و چشمانه گردش به چشمانه غرق اشکم خیره شد.
و این پایان راه ما بود…!
_♡_
-تو تصمیمتون مصممید خانوم؟
سر بالا گرفتم و با جدیتی که تا به حال در خود ندیده بودم، بلند گفتم:
-بله من کاملاً موافق با جداییمون هستم.
-شما چی آقا؟ شما هم به طلاق رضایت دارین؟
امیرخان با شنیدن سوال مرد جوری با درد چشم بست که انگار در مورد مرگش از او میپرسند و بعد از مکثه بسیار طولانیای آرام گفت:
-قسم خورده بودم اگه خوب شی و خدا تورو دوباره بهم ببخشه، هر کار بخوای برات بکنم. و حتی اگه به قیمته مردنمم تموم شه، بذارم هر جور راحتی زندگی کنی و حالا که اینو میخوای…
داشت جان میداد… به والله که داشت جان میداد!
-باشه خانومم منم قبول میکنم!
وقتی برای بار آخر هر دو اعلام کردیم که موافق طلاق توافقی هستیم، وقتی امیرخان با صدای آرامی گفت و من بیرحمانه و با صدای خیلی بلند… بالأخره تصمیم گرفته شد!
تصمیمی که بارها به آن فکر کرده بودم اما حتی برای ثانیهای باورم نشده بود که جدی جدی بتوانم از مردی مثله او جدا شوم!
و در نهایت مهر طلاق در شناسنامهی هردویمان خورده بود.
-خانوم جان ناهار آمادهس، برات آبگوشت بار گذاشتم. ترشی هم گرفتم بکشم یه کم بخورید؟
با صدای گل سرخ از فکر بیرون آمدم و به سمتش چرخیدم.
#نویسنده: ZK
-چرا زحمت کشیدی گلی؟ میدونی که من زیاد تو قید و بند غذا نیستم.
-این چه حرفیه خانومم؟ غذا که قید و بند نداره. باید بخورید وگرنه ضعیف میشید میمیرید.
به سختی با لبخندی که میخواست روی لب هایم بنشیند مقاومت و آرام سر تکان دادم.
بعد از چند ماه کنارش زندگی کردن هنوز هم گاهی از اینکه خیلی راحت افکارش را به زبان میآورد، شوکه میشدم.
-پس میمیرم؟!
-آره دیگه خانوم تو دِه ما خیلی ها بخاطره ضعیفیه بدنشون مُردن.
-که اینطور… دور از جونم البته هان؟!
چشمانش گرد شد و در نهایت دوزاریاش افتاد.
-هین… وای خاک به سرم چی دارم میگم؟ توروخدا ببخشید!
خندان به شانهاش زدم.
-عب نداره پیش میاد.
-بازم شرمندهام.
-بیا بریم یه کم از این آبگوشت شما بخوریم. راستی اِنقدر خوب غذا پختنو از کی یاد گرفتی؟ واقعاً دستپختت حرف نداره.
دخترک ساده مانند همیشه خیلی راحت ذهنش منحرف شد و هیجان زده شروع به صحبت کرد.
-خانوم بچه که بودم خانجونم خیلی رو غذا حساس بود. میگفت دختری که دستپختش خوب نباشه، صد در صد میمونه رو دسته آقاش و میترشه. منم از اول خیلی میترسیدم بهم بگن ترشیده. اینه که شروع کردم به غذا یاد گرفتنو…
همانطور که در حاله گوش دادن به حرف های گل سرخ بودم، مسیر حیاط را طی کردیم.